-
شروع یازده ماهگی
1392/02/01 15:45
شروع یازده ماهگی همراه با شکلک در آوردن شروع ده ماهگی شروع یازده ماهه گی در حال خوردن نون بربری شروع یازده ماه گی در حال چهار دست و پا راه رفتن
-
داستان زیبا
1392/01/26 15:22
-
[ بدون عنوان ]
1392/01/03 12:57
زیبای من در شروع ده ماهه گی
-
این هم سفره ی هفت سین ما
1391/12/30 18:10
-
[ بدون عنوان ]
1391/12/30 11:24
http://s2.picofile.com/file/7698196234/nastaligh
-
بهار تون شاد باد
1391/12/30 11:23
-
خوش تیپ ترین نوه ی دنیا
1391/12/25 12:56
-
یاد واره
1391/12/24 17:13
-
مگس
1391/12/15 17:52
این عکس جانداری که هنوز هوا گرم نشده سر و کله اش پیدا شده و بغل گوشم وز وز می کرد جالب اینجاست که خداوند ضعف بشر را در خلقت این جاندار به نمایش در آورده است که اگر تمام انسانها جمع بشوند موجودی مثل این را نمی توانند خلق کنند و اگر چیزی از آنها برباید نمی توانند باز پس گیرند
-
زیبای من است
1391/11/28 10:51
http://s2.picofile.com/file/7659202682/%D8%B9%DA%A9%D8%B30383.jpg http://s3.picofile.com/file/7659210428/%D8%B9%DA%A9%D8%B30375.jpg
-
عاشق
1391/11/23 11:16
-
خاطرات نهفته
1391/11/19 21:14
برادر حاج خانم چهار پنج ساله که بود وقتی باباش تندی می کرد می گفت بگم بگم پدرش می گفت خوب بگو مگه من چیکار می کنم بالاخره یک روز گفت بابام تریاک می کشه البته همه ی ما می دونستیم که به خاطره دیابت دکتر تجویز کرده بود که هر چند گاه بساط تریاک را بر قرار کند
-
سکوت
1391/11/19 14:23
بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ... بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ... گاه سکوت یه اعتراضه ، گاهی هم انتظار ... اما بیشتر وقتا سکوت ... واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که توو وجودت داری ، توصیف کنه ..."یانا"
-
[ بدون عنوان ]
1391/11/18 19:12
ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی پوشی به کام باده رنگین نمی بینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که می باید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ سال نو...
-
تقدیم به شما
1391/11/15 16:59
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .* * عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد * *بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــو د ... * *بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . * *تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. * *تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود * *و معنای...
-
یاد
1391/11/08 16:48
ساده لباس بپوش! ساده راه برو! اما در برخورد با دیگران ساده نباش!! زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند! برای درهم شکستن غرورت!!! حسین پناهی
-
پایان
1391/11/02 14:00
-
موج سوار
1391/11/01 19:58
در این زندگی وانفسا باید مثل موج سوار زندگی کرد بالا رفت و پایین آمد و بجای غصه از این بالا و پایین شدن ها از موج سواریش لدت برد
-
بهشت
1391/11/01 19:58
-
جای خالی
1391/11/01 19:57
جای پیدا نبودنت را با خاطرات بودنت برای همیشه خالی می کنم پس منتظر نباش که دلتنگت شوم
-
مردی در حباب
1391/11/01 19:57
خواستم با این حباب برم بالا بالا بالا ولی بیشتر از دو سه متر نشد حباب ترکید
-
برداشت سوم
1391/11/01 19:57
شده ام مثل اون ماشین هایی که دزد گیر دارند از کنارم که بگذری نفسم هم به شماره می افتد
-
غریبه
1391/10/28 14:03
-
اسی بلاک
1391/10/19 14:28
دنیا پر از پلیدی است نه به خاطر وجود آدم های بد بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب ناپلئون بناپارت دشمنانت را فراموش کن تنها کسی که می تواند ترا به خاک سیاه بنشاند یک دوست کاملا مورد اعتماد است
-
یخ زده
1391/10/19 14:28
دستهای مرا محکم بگیر شاید یخ وجودم با دست های تب زده ی تو بار دیگر به حیات جاوید برسد
-
مدفون اشک
1391/10/19 14:26
باز هم مرا در این قطرات اشک مدفون کردی
-
حباب
1391/10/19 14:25
خورشید مدت هاست دیگر طلوعی ندارد که بسوزاند این دلنوشته های توست که با آتشش می سوزاند و خاکستر می کند عشق نه درد است و نه دلتنگی و نه اندوه عشق فقط عشق است مگر می شود بوی گل یاس را تعریف کرد و هیچ کسی محصور در حباب نیست این آستین پاک شده ی از اشک نوشته های توست مدت ها بود که گم کرده بودم که چه بنویسم و چه بخوانم شاید...
-
پنهان
1391/10/19 14:25
باید نوشت باید نوشت ببین چگونه نوشتن مرا رها می کند مثل پروانه ی رها شده ی بین دو انگشت که پر می زند می دود انگار گلوله ای دنبال اوست این سینه ی تنگ دیگر گنجایش این درد را ندارد من هم می گردم بین من های گم شده تا باز پیدایت کنم شاید این بار برای همیشه با هم رها شویم
-
آبستن درد
1391/10/19 14:25
دلت خیلی گرفته بغض داره خفه ات می کنه چشات خیس آبه اما هنوز منتظری که در خونتو را باز کنه بگه سلام من اومدم
-
و شاید
1391/10/19 14:25
کاشک کسی این اعداد را پیدا کند و من می نویسم شاید خواننده ای باشد احساس سنگینی می کند دوباره این سینه فشار داده شده ام می خوانمت انگار نوشته هایت , کلماتت, کوهی شده این گلو شاید بار دیگر تحمل نیاورد من هم دلم هوس دریا را دارد بیا دست در دست هم موج ها را مسخره ی خود کنیم به دریا بزنیم و برویم و برویم و شاید خود را گم...