وقتی که میرفتی بهار بود … تابستان که نیامدی؛ پاییز شد … پاییز که برنگشتی پاییز ماند … زمستان که نیایی پاییز میماند … تو را به دل پاییزیات فصلها را به هم نریز …
به هر جا نگاه میکنم دیوار است و دیوار است و دیوار... تمام زندگی من سیگار است و سیگار است و سیگار... بدرود ای جوانی ها ای لحظه های خوش تنها یی زندگی روزی به پایان خواهد رسید در غروب غروبی با من و سیگار و قطره های باران در میان امواج تنهایی...
می بینی این دیوانه ها را؟
دنیای ما خیلی وقت است که به آخرش رسیده است
اونا از چیزی می ترسند که اصلا ترس نداره
بالاخره آخر داستان به Fin می رسه
حیات جاوید را کنار بگذار
برای با هم بودن
یک دم
غنیمت !
این حیات از قبل بوده الان هم ادامه دارد بعد هم ادامه خواهد یافت فقط فضا هاش کمی با هم فرق می کنه
بالاخره خنده های یک نفر باید چیزی را در دل آدم آب کند..
یا خنده های تو ،قند را...
یاخنده های من ،غم را...
چرا نبودنش راست و ریست نمـــی شود ؟!
مــنـــ کـــه
تمـــام پــ ـ ـازلـــ های تنهایـــیــــ ام را درســتـــ چــیده ام . . .
گل
موسیقی بود
قهوه بود
سیگار بود
آفتاب دلچسبی هم بود
فقط تو بودی ...
وقتی که
میرفتی
بهار بود …
تابستان که
نیامدی؛
پاییز شد …
پاییز که برنگشتی
پاییز ماند …
زمستان که نیایی
پاییز میماند …
تو را به دل پاییزیات
فصلها را
به هم نریز …
به هر جا نگاه میکنم
دیوار است و
دیوار است و
دیوار...
تمام زندگی من
سیگار است و
سیگار است و
سیگار...
بدرود ای جوانی ها
ای لحظه های خوش تنها یی
زندگی روزی به پایان خواهد رسید
در غروب
غروبی با من و سیگار و قطره های باران
در میان امواج تنهایی...
دست هایت را بار دیگر گرفتم
ولی یخ وجودت
مرا به کام خود کشید
هم زمستون است و هم من یخ زده ام