باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

چگونه سگ وارد زندگی شد

ایرانی جماعت جو گیر است 

خیلی راحت می توان آنها را به سمت دلخواه هول داد 

برای اینکه سگ وارد زندگی بشود 

اول تبلیغ سگ کشی 

با ساخت سریالهای خانگی مثل قورباغه 

پخش آزار و اذیت سگ به دست یک سگ آزار در شبکه ی مجازی 

واکنش بعضی  از شخصیت های شناخته شد نسبت به این امر 

شایعه سوزانده شدن سگها با کیسه زباله 

مورد تجاوز قرار گرفتن سگ ها به وسیله ی معتادان و کارتن خواب ها 

تحریک حس ترحم عامه 

و ورود سگ بر سر سفره ایرانی ها 

و تجارت پر سود سگ به وسیله ی آنهایی که سناریو نویس و کارگردان آن بودند 

در پایان سگ زینتی وارد شد 

طرف سگش قهر کرده رفته شش میلیون‌تومن جایزه برای پیدا شدنش گذاشته است 

سگهای ولگرد هم همان سرنوشت شوم خود را دارند طی می کنند 


جمعه ی فراموش نشدنی

روز انتخابات 

همسر که خونه ی مادرش بود 

تا صبح به خاطر سر و صدای سگ همسایه نخوابیده بود 

خواهرش که قرلر بود بعداز او تیمار دار مادرش باشد 

اسهال شده بود و  از شمال هنوز حرکت نکرده است 

کولر خانه مادر روشن نمی شود و پنکه هم کارساز نیست

ا‌ومدم کولر را روشن کنم فهمیدم کار نمی کند 

بالاخره رای را به صندوق انداختم 

برای خرید تسمه ی کولر کلی راه رفتم‌

همه ی لوازم‌ بهداشتی ها بسته بود 

تسمه تهیه شد 

ولی ایراد بر طرف نشد 

همسر وارد شد و شروع به ایراد از تاریکی اتاق ها کرد 

خوشبختانه کولر درست شد 

امروز جشن تولد عزیز بابا هم هست 

در مراسم تولد 

پسر پنجره را برای رعایت پروتکل باز کرد 

خواستم از ظرفشویی آب بر دارم 

نور آفتاب  مانع دیدم‌ شد 

پیشانی ام محکم به لبه ی پنجره خورد 

و کمی شکافت 

خوشبختانه قبلش هم ناهار‌را خورده بودیم و هم کیک را میل کرده بودیم 

بعد مراجعه سه نفری مثل جنازه از خستگی وا رفتیم 



بدون تو نقطه‌ای حیرانم

در وسعت این دایره

با تو

گردی جهان

گرداگرد من جمع می‌شود

کوچک می‌شود

و چون حلقه‌ای انگشتم را می‌پوشاند!

یادی از روزهای بی بازگشت

زمانی که آبادان بودیم 

جنگ شروع شد 

از زمین و آسمان آتش می بارید 

پالایشگاه آبادان . محل ذخیره ی سوخت . پالایشگاه بصره همه با هم شعله ور بود 

یک سربازی اصفهانی با شروع جنگ از مرخصی برگشت 

تعریف می کرد وقتی در خونه رسیدم پدرم راهم نداد 

گفت فرلر کرده ای ؟

تا برگ مرخصی را ندید من را پشت  در نگه داشت 

*****

یکی از بچه های نیروی  دریایی هم تعریف می کرد که سربازش را که فرلر کرده بود از مینی بوس پیاده کرد 

گفت بدبخت زمان جنگ حکم سرباز فراری اعدام است 

*****

یکی از بچه های آبادان روز قبل از شهادتش موهایش را اصلاح  و صورتش را کاملا صفا داده بود 

بهش گفتم علی خودت را خوشگل کرده ای ؟ 

لبخندی زد 

فردایش پدرش که آرایشگر بود برای تحویل جنازه ی سوخته شده مراجعه کرد 


*****

همسرم ماشین را بر می داشت و همراه  شیشه ی نوشابه می کرد به منظور  ساخت کتول مولوتف به خرمشهر که نصفش دست عراقی ها بود 

می برد 

بعد ها که جنگ طولانی شد دچار توهم شد و گریه نی کرد و می گفت خواب دیده ام که شهید می شوم

ترا به خدا هوای بچه ها را داشته باش

*****

چه روزگاری بود چقدر مردم نسبت به هم مهربون بودند 

روزگاری که برگشت اش خیلی سخته 

مشق آن لاین

وقتی همه ظهر بعد ناهار بیهوش می شن 

معمولا عزیز بابایی میاد و می گه برام خاطره بگو‌

خودش هم بعضی وقتا از شاهکار های باباش در زمان کودکی اش ماجرا ها می گوید 

پریروز ازش پرسیدم

اسم پیامبرانی که کتاب دارند را بگو 

گفت پیامبران مگه کتاب داشتند 


سوال کردم امام اول کیست  ؟

کلی فکر کرد گفت طالب !

امام دوم 

خلاصه تا امام هشتم رفتیم 

انگار نه انگار 

گفتم‌ امام هشتم همونی که رفتی مشهد زیارتش کردی 

گفت آها 

امام رضا 

بقیه امامان را هم نمی دانست 

جز امام زمان 

پیش خودم گفتم من پنج سالم بود اسامی تمام امام ها را می دانستم 

اصول دین و مذهب را می دانستم چند تاس 

فروع دین را به ترتیب می شمردم 

حالا بچه ی انقلاب اسلامی 

اصل به این مهمی را نمی داند 

این هم از برکات تحصیلات on line !