باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

زیبای من است

http://s2.picofile.com/file/7659202682/%D8%B9%DA%A9%D8%B30383.jpg


http://s3.picofile.com/file/7659210428/%D8%B9%DA%A9%D8%B30375.jpg






خاطرات نهفته

برادر حاج خانم چهار پنج ساله که بود وقتی باباش تندی می کرد 

می گفت بگم بگم 

پدرش می گفت خوب بگو مگه من چیکار می کنم 

بالاخره یک روز گفت 

بابام تریاک می کشه 

البته همه ی ما می دونستیم که به خاطره دیابت دکتر تجویز کرده بود که هر چند گاه بساط تریاک را بر قرار کند 


سکوت

بعضی وقتا سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفی بزنی ...
بعضی وقتا سکوت میکنی چون واقعآ حرفی واسه گفتن نداری ...
گاه سکوت یه اعتراضه ، گاهی هم انتظار ...
اما بیشتر وقتا سکوت ...
واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که توو وجودت داری ، توصیف کنه ..."یانا"

ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام باده رنگین نمی ‌بینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که می ‌باید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ سال نو را با همه سختیها به همه مهربانان شادباش میگویم