پریشب خواب دیدم در سوریه هستم و بعد هم قصد مسافرت به کربلا را داشتم
در طبقه بالای یک خونه قدیمی ساز ' روصه گوش می کردم و گریه می کردم ، بعد پایان مراسم از طریق پله های سنگی که تعدادشان پنج شش عدد بود به حیاط آمدم ولی از کفشم که از نوع تن تاک است خبری نیست
و به جایش یک کفش کهنه ی چرمی گذاشته اند
روی پله های در ورودی پا برهنه نشسته بودم و فکر می کردم که چه باید بکنم
گفتم همان کفشهای کهنه را بر دارم و ببرم
وقتی به راه پله رسیدمدیدم دؤر ش را چادر کشیده اند و قسمت زنانه نشین شده است به فارسی گفتم لطفا ان کفش را یکی بمن بدهد
بعد به خودم گفتم اینها که فارسی بلد نیستن و از خواب بیدار شدم
خواب دوم
دیشب خواب دیدم
با خواهر و پسرش که الان سی و هفت سال دارد ولی در خوابم هنوز پسر بچه ی هفت هشت ساله است
مسافر کربلا هستیم
و منتظر هستیم تا اتوبوس بیاید و سوار بشویم
فکر کنم امسال ما هم طلبیده شده ایم تا به پا بوس آقا برویم