باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

خواب


پریشب خواب دیدم در سوریه هستم و بعد هم قصد مسافرت به کربلا را داشتم 

 در طبقه بالای یک خونه قدیمی ساز ' روصه گوش می کردم و گریه  می کردم ، بعد پایان مراسم از طریق پله های سنگی که تعدادشان پنج شش  عدد بود به حیاط  آمدم ولی از کفشم که از نوع تن تاک است  خبری نیست 

و به جایش یک کفش کهنه ی چرمی گذاشته اند 

روی پله های در ورودی پا برهنه نشسته بودم و فکر می کردم که چه باید بکنم‌ 

گفتم همان کفشهای کهنه  را بر دارم و ببرم 

وقتی به راه پله رسیدم‌دیدم دؤر ش را چادر کشیده اند و قسمت زنانه نشین شده است به فارسی گفتم لطفا ان کفش را یکی بمن بدهد 

بعد به خودم گفتم اینها که فارسی بلد نیستن  و از خواب  بیدار شدم 

خواب  دوم 

دیشب خواب دیدم

با خواهر و پسرش که الان سی و هفت سال دارد ولی در خوابم هنوز پسر بچه ی هفت هشت ساله است 

مسافر کربلا هستیم 

و منتظر هستیم تا اتوبوس بیاید و سوار بشویم 

فکر کنم امسال ما هم طلبیده شده ایم تا به پا بوس آقا برویم