باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

تومور که جا خوش کرد

تقریبا چهار روز من او  را برای رادیو تراپی بردم برنامه ریزیم طوری بود که دقیق ساعت ده در آن مرکز بودیم تمام اطلاعاتی را که از طریق اینترنت گرفته بود به دخترم تذکر دادم مثل گریز از نور نوشیدن مایعات زیاد عدم حمل وسایل با دست راست مسواک زدن مرتب استفاده از عینک آفتابی ولی خب زیاد رعایت نمی کند

صورت و چشمهایش ورم  دارد و دچار ریزش اشک چشم سمت چپ شده با دکترش صحبت کردیم گفت عادی است نگران نباشید

ولی روم صورت را گفت ممکن است دچار نارسایی کلیه شده باشی یک آزمایش نوشت که  امروز انجام شد

بهش گفتم آدم که عمل کنه درست مثل ماشین تصادفی میشه هر روز یک جاش نیاز به تعمیر دارد

جایی که همه با هم رفیق اند

ساعت پنج صبح بیدار شدیم رفتیم بالاتر از ظفر یک کلینیک برای ام آر آی مجدد همین طوری که مسیر را در نسیم صبحگاهی در تاریکی هوا در ترافیک خلوت طی می کردم به خودم گفتم معلوم نیست که چرا این کلینیک ها را سمت شمال آورده اند که هم طرح ترافیک هست هم جای پارک پیدا نمیشه کاشکی جایی براشون در نظر بگیرن که دسترسی به آن از طریق مثلا مترو فراهم باشد

بعد ام آر ای به یک بیمارستان نزدیک خودمون رفتیم برای آزمایش خون ساعت ده صبح هم برای رادیو تراپی همراه ورجک به شهرغرب 

رفتیم تمام کادر درمانی ورجک را می شناختند یکی بهش نون بربری داد یکی بهش شکلات می داد تعدادی از بیماران هم با او بازی می کردند و ازش سوال می کردند ورجک هم که خوش صحبت براشون حرف می زد

مراجعین بسیار مودب بودند وارد که می شدند با همه احوال پرسی می کردند از دخترم پرسیدم انگار همه با هم دوست هستند

گفت فقط من توشون غریبه ام چون هنوز ده جلسه نیست که اینجا می آیم

احساس می کنم صورتش کمی متورم است چشمهاش کلا باد داره انگار که گریه کرده باشه

هزینه آن هم که زیاد است تقریبا برای هر بار حدود هشتصدهزار تومن

دکتر جراحش با ام آر آی مجدد مخالف بود ولی پزشکی که رادیو تراپی می کند اصرار داشت که یک ام آر آی جدیدی بکند تا گیت زایده که باید تحت اشعه قرار بگیرد مشخص شود

قرار است پنجشنبه جواب ام آر آی داده شود

تا ببینیم مصلحت خدا چی است

تومور ی که جا خوش کرده بود

اون شب را در آی سی یو گذارند چندین بار تلفنی حالش را پرسیدیم گفتند خوابیده

فردا از بیمارستان تماس گرفتند گفتند بیمار شما از آی سی یو به بخش منتقل خواهد شد آیا اتاق دو تخته می خواهید؟

ترجیح  دادیم یک  تخته بگیریم 

وقت ملاقات به دیدنش رفتیم میگفت وقتی اون خانم روی تخت نشسته بود همه اش تخت را تکون می داد به طوریکه می گفتم کاش وقت ملاقات تموم بشه اینا  برن از طرفی بیمار بغل دستی هم خیلی دور و برش شلوغ بود 

ما هم که تجربه اینگونه بیماری ها  را نداشتیم گوشی موبایل را به دستش داده بودیم هی بتا این صحبت می کرد هی با اون یکی بنده ی خدا خجالت می کشید بگوید بابا من مغز عمل کرده ام

این بود که دچار تشنج شد

اتاق جدیدش آرام بود و مادرش همراهش می موند و مواظب او بود 

وجود همراه یک آرامش خاصی به بیمار می دمد

الحمدالله دیگه دشوار تشنج نشد و روز چهاردهم فروردین از بیمارستان مرخص شد

دخترم خواب دیده بود که یک بلیط مکه بهش داده اند فقط به خودش تنها 

به تعبیر خواب مراجعه کردم دیدم در تعبیر نوشته کسی اینطور خوابی دیده باشد اگه بیمار است شفا می یابد اگه قرض داره قرضش ادا میشه و ۰۰۰

از طریق وایبر پیام دادم که تعبیر خوابت این بود دیدم جواب نداد

زنگ زدم دخترم گوشی را بر داشت و با حالت گریه گفت بعد رفتن شما تشنج کرده و حالش خراب است به مامان بگوئیدبرگردد  من نمی توانم پیشش بمونم البته بعدا گفتند : بیمارستان را روی سرش گذاشته بود از بس که جیغ زده بود

به همسر زنگ زدم گفتم اینطوری شده آنها هم به بیمارستان برگشتند به برادرم هم زنگ زدم او هم به بیمارستان رفت 

با پزشک جراحش صحبت می کند او می گوید عادی است ولی با این حال او را به ICU منتقل می کنند


میهمان ناخوانده 5

روز سوم بعد جراحی برای ملاقات عازم بیمارستان شدیم با خواهش و تمنا بالاخره قبول کردند که ورجک هم برای دیدن مادرش به بخش بیاید 

وقتی مادر را دید  بغل دستش خوابید همه اش مواظب بودیم که به سرش نخورد 

دخترم هم مرتب ورجک را می بوسید 

پدر ورجک اونو از مادر جدا کرد و گفت ببین مامان به حرف من گوش نداده سرش را کچل کردند 

ورجک گفت مثل آقاجون ( پدر بزرگ پدری )

باباش گفت آره مثل آقاجون 

نیم ساعتی اونجا بودیم پدر ورجک اونو از مادر جدا کرد و در آغوش بابا هی ورجه ورجه می کرد که باباش گفت اگه اذیت کنی آقا دکتر به تو هم آمپول می زنه ورجک هم سریع دو تا بوسه از لپ باباش دزدید همه خندیدیم 

به ورجک گفتم امشب پیش بابات می خوابی اونم از خوشحالی با مامانش بای بای می کرد 

خیلی جالب بود که این ورجک اصلا بی طاقتی نمی کرد و با این مسئله کنار اومده بود برای خود ما هم عجیب بود 

قرار شد که به جای همسر  دخترم پیش خواهرش بماند همگی خدا حافظی کردیم به جز یکی از اقوام شوهرش که روی تخت نشسته  و از مراسم عروسی یکی از اقوام  تعریف می کرد