باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

روزه ی دور همی

اداره ی ما در زمان طاغوت هم‌روزه گیر زیاد داشت 

دم افطار که می شد میز های چوبی بهم‌وصل می شدند

 روی میز روزنامه پهن می شد

هر کسی قابلمه ی خودش را می آورد ، سفره ی روزنامه ای پر از غذا های رنگ وا رنگ می شد ۰ مسلمان و غیر مسلمان  هم نداشت هر کس می آمد و لقمه ای بر می داشت  و می رفت 

سحر ها هم همین طور 

این رسم تا زمان خاتمی ادامه داشت و از آن زمان ببعد بن غذا و رستوران مد شد و هر کس به سالن غذا خوری می رفت و در گوشه ای افطار می کرد 

و یا سحری می خورد ۰

بدون شرح

وقتی به دیار فرانس نزول اجلال نمودیم

طبق توصیه دوستان که راهنمایی نمودند زمین را بیشتر مشاهده کنید تا اطراف و اکناف را 

ما هم با همه ی دقتی که مبذول می داشتیم 

اما گاه گاهی کفش هایمان علیرغم گوشزد ها 

به نجاست سگهای سگ دوستان آلوده می شد و زودن این آلودگی چندش آور  بسی سخت و همراه با تهوع و دگرگونی حال بود 

و از طرفی باعث کدورت ذهن در هنگام تناول غذا بود 

حالا بعد سالیان سال تهران هم همانند فرانس از بابت نگهداری سگ پیشرفت وافر نموده است و از برکت وجود سگ دوستان به جای مشاهده ی زیبایی های بهاری فقط چشم به کف زمین داشته باشیم 



آخرین روز شعبان

برای خرید بسمت تره بار رفتم

مسیر تره بار از کوچه ی با صفایی است 

که درختان تو در تو  دارد و  محیط آرام و بی سر و صدایی است 

اسمش کوچه ی  درختی است  ولی من به آن گذر عشاق می گم 

قبل کرونا وقتی مدرسه باز بود 

صفا سیتی  دختر ها و پسر های دانش آموز بود 

در حال عبور به حکومت چهل و دو ساله  جمهوری اسلامی فکر می کردم 

در ذهنم حوادث گوناگون. همین طوری  مرور می شد 

انقلاب جنگ تحریم  ٬ صف های طویل مرغ و تخم مرغ ٬ قند و شکر و حتی سیگار بهمن و آزادی 

گفتم نکنه  این چهل دو سال  این ملت سر کار بوده اند و الکی عمر گذاشتند 

توی همین فکر بودم که پای راستم پیچ خورد و محکم زمین خوردم !

یک عابر نگاه کرد 

با دست اشاره کردم که سالم هستم 

خنده ام گرفت یعنی پاسخ خدا بود که مواظب فکر کردنت باش ! 

موقع برگشت 

از دور دود غلیظی دیدم مثل دود قطار 

همراه دود سرفه های شدید  همین طوری که به دود نزدیک می شدم گفتم سرفه ها کرونایی است 

چند تا جوان دور هم ایستاده بودند یکی شون که کل دستش خال کوبی بود 

البته فکر کنم روکش بود 

آخه کی حاضره درد سوزن را به این شکل تحمل کند 

سیگار می کشیدند با درود غلیظ و سرفه می زدند 

و آب دهان می انداختند 

گفتم کروناست 

گفت نه بابا گل است 

بعد هم تعارف زد !

من هم که روزه بودم 



من و تست کرونا

میگن سفر نروید نروید 

گوش نمی دهند البته برنامه ریزی طبق معمول دولت در باز گذاشتن جاده ها هم بی تاثیر نبود 

خواهرم برای سر زدن به سرزمین مادری راهی سفر شد 

در بازگشت متوجه شد که هم اونا و هم اینها خانوادگی کرونایی شده اند 

زنگ زدم حالش را بپرسم و بگم کی به دیدنش برویم 

گفت رفتم تست دادم فهمیدم کرونا گرفته ام 

من هم گفتم از تو چه پنهان از خدا که پنهان نیست 

من هم سردم است درجه گذاشتم تب ندارم ولی تک سرفه دارم 

گفت حتما برو یک تست پی سی آر بده 

من هم به نوه ام گفتم عمه کرونا گرفته 

او هم در واتساب اعلام عمومی کرد 

که بابایی هم کرونا گرفته 

همه زنگ زدند برو تست بده 

سرچ کردم چند مرکز دولتی را پیدا کردم که همه روی پیام گیر بودند 

فردا به آدرس ها مراجعه کردم یک تعدادش که خونه ی مسکونی بود ند

از بیمارستان سوال کردم دیدم هزینه اش بالاس و بیمه هم نمی پذیرد

امروز راهی آدرس های جدید شدم 

اکباتان گفت نه 

آدرس محله ی  کن را داد 

آنجا رفتم بیشتر شییه درمانگاههای افغانستان بود 

نوبت گرفتم نفر نود و هفتم 

سوال کردم چقذر طول می کشد 

گفتند ما تا ساعت هفت هستیم 

ساختمان سرویس بهداشتی نداشت 

خب تحمل هفت هشت ساعت سر پا بودن سخت بود 

به پذیرش گفتم من هیچگونه علایمی ندارم فقط می خواهم یک تست پی سی آر بدهم 

او هم آدرس جدیدی را داد 

حالا قرلر است فردا مراجعه کنم 

دانشجویان فله ای

زمانی که ما  مشغول خدمت صادقانه به کشور بودیم و از مرزهای کشور شاهنشاهی حراست می کردیم 

دانشکده ی علوم کرمانشاه اولین سری دانشجویان خود  را پذیرفت 

یعنی آذر ماه افتتاح شد و تقریبا تمام دانشجویان پسرش کسانی بودند که یا به سن سربازی نرسیده بودند و یا شهریور دیپلمه شده بودند

تعدادی از همکلاسی های خودم همینطور فله ای با پرداخت شهریه ی چهار هزار تومنی دانشجو شدند 

او هم مشغول تحصیل در رشته ی زیست شناسی شد 

البته دانشکده  فقط در دو  رشته دانشجو پذیرفت زیست شناسی و شیمی !

من هم بعد از مدتی خدمت در پاسگاه در ستاد منطقه ژاندارمری قصرشیرین مشغول شدم 

و با چهار تن از هم دوره ای ها اتاقی گرفتیم 

چهار نفری که بعد از دوران سربازی در رشته های خوبی ادامه تحصیل دادند 

من هم ،  بعد از اتمام  سربازی در آبان ماه ۰  به استخدام بانک در آمدم 

کار سخت و طاقت فرسای بانک باعث شد که دو باره هوس تحصیل بسرم بزند

از بانک استعفا دادم و مشغول مطالعه شدم 

او از مادرم جویای حالم شده بود که فلانی چه تصمیممی دارند !

مادر هم گفته بود می خواهد ادامه تحصیل بدهد !

بعد ها یکی از همکلاسی های قدیمم که دانشجوی شیمی بود اطلاع داد که او با یکی از همکلاسی هایش نامزد کرده است 

تابستان من هم در امتحان ورودی پذیررفته شدم 

و بعد اتمام تحصیلات و استخدام به آبادان رفتم 

و همانجا ازدواج کردم 

جنگ که شروع شد با تعطیلی شهر آبادان به کرمانشاه برگشتم 

یک بار بر حسب اتفاق سنگینی نگاهی را احساس کرد م 

وقتی بدنبال منبع آن بودم او را دیدم به اتفاق همسر و دو پسرش از سمت مقابل می آمد و من را می نگریست !

و از سال ببعد دیگر نه دیدمش و نه از حال روزش خبر دارم البته اگر عمرش به دنیا باشد شاید الان با نتیجه هایش مشغول بازی باشد