باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

پیرمون کردند رفت

کابیت ساز اومد و گاز روی میزی را در آورد 

کابینت  و هود را در آورد 

قسمتی هم از کابینت  سمت چپ را برید 

اندازه زد گفت به اندازه گاز جدید است 

گاز را سر جایش گذاشتیم 

بعد یادش به پایه ها افتاد که هنوز وصل نشده 

حساب کتاب کرد دید بله حساب و کتابش اشتباه بوده 

یک قسمت دیگری را هم جدا کرد و رفت 

دو عدد کابینت روی دستمان ماند 

دو تا از در هایش بعلاوه  دو در پوسیده شده ی زیر ظرفشویی را بردیم 

تا به اندازه و آن الگو در آورد 

رفتیم دربها را گرفتیم برای نصب دیدیم که محل قفل ها با الگو مطابق نیست 

از طرفی قفل ها هم پرچ شده و نمی شود باز کرد 

زنگ زدیم کارگرش اومد گفت فکر نمی کردم بدنه فلز باشد همین طوری جای قفل را در آوردم !

بالاخره درب تعویضی را جا زده و هزینه ای اضافه گرفت 

به شرکت اجاق گاز زنگ زدیم تا بیایند گاز را وصل کنند 

اومد و اندازه زد و گفت شیشه به کابینت گیر می کند 

بالاخره آنقدر اینور و آنور کرد تا جا گرفت 

فقط گفت مواظب شیشه باشید که خرد نشود 

لباس شویی را روشن کردم 

دیدم کار نمی کند پشت اجاق گاز را نگاه کردم دیدم شیرش بسته است 

نه دست پشت اجاق می رود و نه جرات داریم گاز را بیرون بکشیم 

حالا کلی لباس روی دستمان مانده است تا با دست بشوییم 

حالا که گاز بسلامتی در مقرش قرار گرفت 

فهمیدیم درب دو تا کابینت بغل گاز برای همیشه بسته خواهد ماند 

فکر کنم ما یک جورایی فامیل  پت مت هستیم 


نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1402/03/29 ساعت 20:57

سلام بر شما
من یه دونه روفرشی رو بردم بالکن.شستم.الان یک هفته اس.مچ دست م درد میکنه.اون همه لباسُ چطوری باید شست...

سلام
من عادت دارم با دست و پا لباس می شستم و می شویم
الان شمال هستم
دو سه تیکه لباس را معمولا با دست می شویم
کلی هم باغچه بیل زدم و علف های هرز را پاکسازی کردم یک جارو برقی حسابی هم داخل ماشین و کف هال را کشیدم
حالا که قراره پول برق را از کنتور همسایه بدهیم دیگه وجدانم از این یک قلم راحت شد

Baran 1402/03/29 ساعت 20:59

جسارتا
یک مربع توسی رنگ.اخر همین پست تون دیده میشه.انگار عکسی برای این پست گذاشته باشین؟آدرسش مشکل داره.

سلام شب خوش
سالگرد ازدواج مولای متقیان علی ابن ابی طالب و حضرت فاطمه ی مرضیه مبارک باد
خواستم عکس دانلود کنم نشد
ولش کردم

Baran 1402/04/01 ساعت 08:00

سلام و درود بر شما
رحمت و آمرزش بر اموات تان.
برای شما...سلامتی و طول عمر باعزت .توام عاقبت بخیری..‌آرزومندم.خیلی ممنون و سپاسگزارم.مبارک شما و همه ی عزیزان نیز هم

چه خوب که شمال تشریف دارید.
جناب سرهنگ هم دی روز با اهل و عیال تشریف آوردن.
امروز از ساعت ۱۸
تا خاموشی ستاره ها.عروسی برادر زاده جناب سرهنگ.دختر آقا مجید.همسایه ی پشتی مان است.
ما را هم دعوتیم.
آسمان کیپ تا کیپ خاکستری است.
صبح دیروز
میز و صندلی و داربست و.‌‌..بساط پذیرایی را در حیاط پدر عروس خانوم چیده شده‌.
باران ریز و بی صدا می بارید و
نوه آقا مجید بلند صدا کرد
بابایی؟
بلا فاصله آقا مجید‌ گفت:"کوفت،بوشو خانه"
بله.بنده بلند بالا خندیدم.خدا منو ببخشه.
عرض می کردم
عروس خانم
سوم متوسطه را ب اتمام رسانیده و
کپی برابر اصل خانم خانما.نوه ی گل شماستزیبا و دوست داشتنی
آقای داماد پسر عمه ی شیدا است.متولد و بزرگ شهره طیران و...خلاصه همسایه ما همسایه شما خواهد شد.
خاله جان اگر بود.حتما منو با خودش می برد عروسی.
بچه که بودیم.مامانم منو عروسی و مهمونی نمی برد.یعنی هیج کدوم مونُ.حالا منو بازار می برد. ایضا مرد شریف را.ولی به هیج وجع منن وجوعی.چوپان را با خود.مهمانی.بازار و
جشن و عزا و عروسی نمی برد.اوهم گریه میکرد.بعد دزدکی خودش می رفت.
الان که به ام گفت
دختر خاله مریم گفت
دختر اجتماعی نیست
خونه می مونه افسرده میشه
دیوونه و بستری میشه
عرض کردم
خوب شما دوست نداشتی ما را با خود ببری تو اجتماع.
اون چند بار جشن و حنابندان و چادر برآن و شب پاسی و
عروسی و بازار و
سیزده بدر و عاشورا...خاله جان منو باخودش می برد.در عوض تو دختر عمو بزرگه می بردی.
سکوت کرد.
بعد گفتم
من تنهایی خیلی خوشمتنهایی بزرگ شدم و بلدم چطوری تنهایی زندگی کنم.اونی که افسرده میشه.دیوونه و بستری میشه.اونیه که تو خونه بند نبوده.دائم الخمر الجتماء بوده.
خلاصه اینکه
این دختر خاله مریم مامان
فکر می کنه
بسیار به روز و اجتماعیِ
ولی به نظرم.اشتباهِ اشتباعیِ.
از این دور همه های پوزی
از این کنسرت رفتن های پوزی
از این کلاس گذاشتن های پوزی
یعنی اونقدر تو اجتماعِ
پاهاش واریس و
مثال سنگ ریزه قده قده برداشته و...ول کن نو کیسه بازی نیست که نیست.

اما در عوض
برادر ایشان
آسِد جلیل
لواسون نشین.دکترا داره.بسیار مایه دار و
به عبارتی با خاک و گِل هموار‌خدا به خودش و خانوم و چهار تا بچه های یکی از یکی بهترش سلامتی و خیر و برکت ببخشه
یعنی بدونید وقتی چوپان عاشق شه.دیگه چقدر می تونه روح بزرگ و وجود عزیزی داشته باشه.
دختر بزرگه اش.دو سال از من بزرگتره.یه پسر ۱۲ ساله داره‌...
بله آقای امیر علی خان.امشب عروسی و
ایشلا عروسیِ نوه ی گل شمابا یار جانی و موافق.
آخیپس قند و عسل چیایشا او هم همچنین؛یار موافق و جان جانی...
جان جانی
یعنی خییییلی...لی لی به لالاش بزاره.:
پ.ن
ببخشید.
خیلی حرف زدم

سلام
به به عروسی
چه خوب والله
من هر وقت ماشین عروس می بینم برای جفت شون دعا می کنم که خوشبخت بشوند
امام خمینی وقتی خطبه عقد را جاری می کرد می گفت با هم بسازید
چون می دانست آنقدر مشکلات سر راه زوج ها هست که دوام زندگی سخت شده است
بالاخره بعد سه ماه سند را گرفتیم
آنهم با چه مصیبتی
فکر کنم بعد از من بگیر بگیر شد
آخه رسما پرونده را قائم کرده بودند که از فروشنده شیرینی بگیرند
خلاصه اوضاع ادارات اینجا خیلی قاراش میز است
فعلا ما هم در تجرد ایام می گذرانیم
و مشغول سر و سامان دادن خانه هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد