می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
حسین پناهی
سلام امیرعلی
می تونم فرار کنم اما به سمتش
خیلی زیبا بیانش کردی
واقعا کیف کردم
این یه دیالوگ از فیلم مخمصه سال ۱۹۹۵ احتمالا
اگه درست یادم مونده باشه و با نمره ی ۷ از منتقدین
که اسم انگلیسیش هم تایتل همون پسته
پیشنهاد می کنم ببینیش
سلام
سعی می کردم پیدایش کنم و ببینم
ممنون
اره واقعا
همین طوری بود
غم همین چیزارو داشتیم
کاش میدانستی.چی نهفتی در دلم
یه غوغا ویه درد ویه نوایی
که خود را گم کرده باشد در هوایی
انقدر تنگه دلم...تنگِ خودم
که وجودم شده زندانِ دلم
در هوای بال و پری می اندیشم
که خود را جا بذارم
وتو ای کاش میدانستی
من ودفترم
تا حالا شده آدم بد بختی خوشبخت بشه
من که ندیده ام
به خاطر اینکه که میگن
سنگ همیشه بد بسته می خوره
سلام
بالاخره نتایج رودادن ای بدک نشدم ولی خودم ازش راضی نیستم...........
apam
بر آنچه گذشت،
آنچه نشد....
حسرت نخور،
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد..!!!
وب قشنگی داشتی به منم سر بزن
ممنون از حضورتون
سلام
آخ که چقدر این آرزو واسم عزیزه...
زیبا بود.
سپاس.