باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

روزگار

امروز برای دیدار مادر زن جان رفتیم 

نوبت نگهداری اش به همسر من رسیده است 

تازگی ها جا به جا شده است 

صاحبخانه اش او را جواب کرده بود 

از اونجائی که خدا بنده گانش را فراموش نمی کند 

یک آپارتمان هم کف پنجاه متر پایین تر از محل  زندگی قبلی اش که خیلی لوکس و حیاط دار است نصیب اش شد 

اگر چه کرایه اش نسبت به در آمدش زیاد است ولی با توجه به امتیاز هایش عالی است 

به خودم گفت عجب روزگاری است 

یک زمان در خونه هایی زندگی می کرد که کمتر از کاخ نبود 

حالش هم اصلا خوب نیست حتی حرف زدن برایش مشکل شده 

شیر زنی که به تنهایی کلی میهمان را راه می انداخت و یک خانواده ده دوازnده نفری را تر و خشک می کرد الان نیاز به حمایت شبانروزی دارد 


سوره ی کارگشا

باور کنید این  سوره ی سه خطی معجزه می کند 

در سختی ها اگه خوانده بشه مثل آبی بر آتش هست 

روز عمل همسر قبل از خروج از منزل خواندمش 

کلینک در شلوغ ترین محل خیابان ولیعصر قرار دارد که نبش آن یک بیمارستان و چند کلینک قرار دارد 

تو ذهنم همه اش در حال حساب کتاب بودم  که خودرو را کجا پارک کنم 

درست سه قدمی درب کلینک یک جای پارک پیدا کردم 

از ساعت شش صبح تا ساعت یازده که همسرم ترخیص شد هیچ کس هم‌ نگفت آقا بیا ماشین را جا به جا کن 

امروز هم باز به همان محل برای ویزیت رفتم 

دقیق روبروی درب یک راننده پراید گفت حاجی من دارم می روم بیا جای من پارک کن اون هم ساعت سه بعدازظهر که اوج ترافیک و ملاقات بیماران می باشد 



لذت خدمت

برای بدست آوردن قیمت صافکاری و رنگ مسیری را انتخاب کردم 

جایی که باید می پیچیدم را از دست دادم 

ناچار مستقیم ادامه مسیر دادم 

یک پراید صد متر جلوتر چرخ جلو سمت چپش داخل جوی آب معلق مانده بود 

حس کمک کردن بهم گفت بایست 

راننده اش یک خانم‌ بود که سعی می کرد با دنده عقب بیرون بیاید 

یک آقای دیگری هم آمد 

گفت جلو خودرو را بلند کنیم تا بیرون بیاید زوری زدیم ولی خب سنمان دیگر آنقدر بالا است که نشود خودرو را بیرون‌برد 

یک آقای جوانی هم آمد پشت فرمان نشست 

پیشنهاد دادم که اتاق را به سمت راست هول بدهیم تا سنگینی خود رو به آن سمت منتقل شود 

همین کار را کردیم خیلی راحت خود رو بیرون کشیده شد 

می دونم که کلی برامون دعا کرد 

و من هم از درون احساس شادابی می کردم 

******

در وضو خانه در کف یک چهار چوب فلزی نصب شده است 

به خدام مسجد گفتم راز این چهار چوب چیست 

گفت قراره فرش بیاندازند و اطراف جاکفشی درست کنند و کسی که می خواهد وضو بگیرد وسایلش را در کمد گذاشته و  از دمپایی مسجد استفاده کند 

ظهر دیروز یک مرد تنومند بدون توجه به این مانع سکندری خورد و با کله به درب خورد 

شانس آورد خونین و مالین نشد 

بعد از نماز مغرب به امام جماعت گفتم که چه حادثه پیش آمده است 

امروز دیدم آهن را جمع کرده اند 

یاد این مثال افتادم اول منار را  بدوز بعد  چاله را بکن 



یک تجربه

تصادف یک تجربه شد 

قبل از جا به جا کردن خودرو ها به پلیس ۱۱۰ زنگ‌بزنیم و موضوع را به پلیس راهور بگیم و مشورت بگیریم 

که آیا کروکی لازم است یا نه 

مدارک را از طرف مقصر بگیریم همراه با آدرس و تلفن اش بهتر است بیمه نامه اش را بگیریم 

از صحنه یک عکس تهیه کنیم 

برای دریافت خسارت قبلا به چند صافکار و نقاش مشورت کرده و قیمت دستمان باشد 

کارت ماشین بیمه نامه گواهی نامه رانندگی و معاینه ی فنی و شماره ی‌شبا و یا حساب بانکی را حتما باید داشت 

کار ما را که بدون درد سر بیمه گرهای ایران راه انداختن 

و‌خسارت را هم کمتر از ببست چهار ساعت به حساب واریز کردند 

گاهی وقتا

گاهی وقتا 

دنیا به کام نیست 

روز چهارشنبه جواب آزمایش را به رسیدهای پرداختی را به بیمه بردم 

ساعت ده نشده گفتم بروم سری به دختر و قند عسل بزنم‌  چون قراره امروز پیش ما بیایند 

سر راه چهارتا سنگک کنجدی و سپوس دار برشته مخصوص دیابتی ها خریدم 

نرسیده به مقصد 

یک پراید در حال دور زدن 

و یک پراید در حال دنده عقب گرفتن بود 

ایستادم و هر چه بوق زدم که راننده بفهمد دارد بمن نزدیک‌می شود 

انگار نه تگار 

و سپرش به گلگیر و درب ماشین نازنین بدون رنگ خش من خورد و ٱنرا حسابی قر کرد 

به راننده گفتم مرد مومن ابن همه بوق زدم  متوجه نشدی ؟ 

حالا من مانده ام با ورقه بیمه طرف و قیمت های آنچنانی صافکار و نقاش 

خونه که رسیدم همسر هم از دکتر برگشته بود 

گفت چشمم آب مروارید دارد و سه شنبه آینده هم وقت عمل دارم 

خدا به خیر بگذراند