باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

همین طوری

برف زمستان

نیمشب همدم من دیده ی گریان منست
ناله ی مرغ شب از حال پریشان منست
در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود
گریه انگیز تر از مهر من آبان
منست
خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان منست
به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف زمستان منست
غافل از حق شدم و قافله ی عمر گذشت
ناله ام زمزمه ی روح پشیمان منست
گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم
ورنه هر لحظه ی من
نقطه پایان منست
در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان منست
مهدی سهیلی 
نظرات 6 + ارسال نظر
Baran 1402/02/22 ساعت 18:18

به به بسیار هم عالی.ممنون از معرفی ایشان

مهدی سهیلی برنامه مشاعره ای رادیو را مدیریت می کرد
خیلی از اشعار را در حافظه داشت
و خیلی سریع متوجه می شد که شرکت کننده شعر تکراری را دکلمه کرده است و یا در خواندن شعر اشتباه مرتکب شده است
یکی از برنامه های ما گوش کردن به برنامه های متنوع رادیو بود

Baran 1402/02/22 ساعت 18:20

چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی‌کنی؟
خدای چاره ساز را ، چرا صدا نمی‌کنی؟

به هر لب دعای تو فرشته بوسه می‌زند
برای درد بی امان چرا دعا نمی‌کنی؟

ز پرنیان بسترت شبی جدا نبوده‌ای
پرند خواب را ز خود چرا جدا نمی‌کنی؟

به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می‌کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی‌کنی؟

سحر ز باغ ناله ها ، گل مراد می‌دمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی‌کنی؟

دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
پرنده ی اسیر را ، چرا رها نمی‌کنی؟

ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیم‌شب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی‌کنی؟

به بند کبر و ناز خود از آن اسیر مانده‌ای
که روی عجز و بندگی به کبریا نمی‌کنی؟

بسیار زیبا
ممنون

Baran 1402/02/25 ساعت 16:43

https://www.mehrnews.com/news/5779623/%D8%B5%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D9%87%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B3%D8%B7%D8%AD-%D9%86%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AC%DB%8C-%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%DB%8C%D9%84%D8%A7%D9%86

خدا بخیر بگذرونه.

سلام
مسافران دیلمان باز گشتند ؟
میگن فردا دیگه آخرین روز بارش هست
از چهارشنبه هوا صاف می شود
دلم برای این چنین بارشی سخت تنگ بود
دو قابلمه آب باران جمع کردم و داخل بطری های خالی شده آب معدنی ریختم
یک قوری چای قند پهلو هم با آب باران درست کردم
راستی
ساعت کار ادارات هم شش صبح می شود البته تا یک بعدازظهر
فکر کنم بازدهی کلی پایین بیاید

Baran 1402/02/25 ساعت 21:37

با سلام و شب بخیر
بله.مسافران دیلمان برگشتن.گویا بعد آمدن شان برف بارید
به امید خدا
مشهدی ها هم فردا بر می گردن.
به به
نوش جان تان.
با این حساب بابا گیان باید پنج صبح از خونه باغ راه بی افته.۶ ربع.اداره باشه.آخه سپیده دم چه کسی می ره اداره؟اکثرا پایان وقت اداری یاد شون می افته....
مدارس هم به امید خدا تعطیل شده.امتحانات از ۳۰ ام شروع و
۲۸ خرداد به پایان می رسه.
دادا انتخاب رشته داره
ولی هیچ نظری به هیچ رشته ای نداره
میگه الان چه وقت این چیزاست؟آدم تا بزرگ بشه.کلی نظرش عوض میشه
خدا آخر و عاقبت همه ی ما رو ختم بخیر کنه.

سلام
اداره ما که ساعت ۸ صبح باز می شد
تا نه صبحانه میل می شد
بعد کار و تلفن بازی و تا موقع ناهار
البته وسطش هم سری به فروشگاه می زدند
ناهار و نماز
بعد چرت بعد ناهار
یواش یواش ساعت دو نیم دفتر و دستک جمع می شد
و سه همه منتظر سرویس برگشت به خانه
واقعا کی ساعت شش میره دنبال کار اداری ؟
تعیین رشته ی ما بر حسب معدل بود
مثلا اونی که نمره اش پایین بود میرفت ادبی می خوند
ما متوسط ها طبیعی
زرنگ ها ریاضی
در رشته ی ریاضی امتحان گرفتن دیپلمش خیلی خیلی سخت بود واقعا آنهایی که موفق می شدند جز شاگردان ممتاز بودند
و بقیه ریزش می کردند دو سال رد شدن پشت سر هم و بعد اعزام به خدمت

Baran 1402/02/26 ساعت 11:44

با سلام و وقت بخیر
چه اداره خوبی داشتین
اداره بابا گیان اینا
سر ظهر.اخر وقت شلوغِ.خیلی شلوغ و پر سر و صدا.یعنی هر وقت این ساعات.تماس گرفت.من از سر و صدای ناهنجار اونجا.هیچی نشنیدم.
تازه آخر وقت که.درها بسته میشه.میان و
درُ لگد می زنن
والا ۶ صبح.خصوصا الان.که فصل کار کشاورزیِ.همه سر زمین و باغات شون هستند.خصوصا اینکا.اداره باباگیان تو یکی از شهرهای کوچیکِ.ولی به دلیل باغات چوب صنوبر و کشاورزی.مردمانش اوضاع مالی خوبی دارن.منتهی ادب و..
از این جهت.پایان اداری و قوانینی که فاکس میشه.درک و...ندارن.کلا شغل اعصاب خورد کنیِ.خصوصا سروکله زدن با چنین افرادی که..
والا
معدلش نوزده و نیم
البته که از این معدل های مدارس غیر انتفاعی ..نیست.واقعی درس خونده.و خیلی می خونه.ریاضی اش خوبه. میگه.من نمی دونم؟به چی علاقه دار م.چه کاره شم؟
خان عمو ازش پرسید میخوای چکاره شی؟
گفت هنوز نمی دونم
اونم فریاد کشید
چطور نمی دونی؟
پسر عمه ات
چهار سالشه
میگه میخوام معمار شم
دادا گفت
خوب.من هنوز نمی دونم.
این کوید ۱۹ و آمدن ما به اینجا باعث شد.این بچه ها زیاد تو خونه بمونه.نه دوستی.نه رفیقی.نه بزرگتری که.باهاش بره بیرون.بیشتر با محیط آشنا شه و...البته باباجی تا حدودی کمک کرد.ولی فرصتش کمه.بابا گیان که.اصلا فرصتی نداره‌.تا برگرده پنج عصر و ناهار.دیگه وقتی نمی مونه.چوپان اینا هم که رشت هستند و
درگیر کار و زندگی.
در نتیجه.دادا نیاز به مشاور. همراه .رفیقی که به اش اعتماد به نفس منطقی و درست ببخشه داره.
من همه سعی ام می کنم.
استعدادی که خداوند به اش بخشیده.به اش یاد آور شم.توکل به خدا.ان شاءالله همه ی بچه ها سلامت و موفق باشند..

با درود
مادر من مشوق خوبی بود لذت می برد وقتی حتی بچه های همسایه هم دانشگاه قبول می شدند
فوری تلفنی خبرش را به همه می داد
و البته وقتی کسی بچه می زایید
اگر دختر بود می گفت فلانی بچه آورد
یعنی می دونستیم دختر آورده یا اصلا زنگ نمی زد
ولی اگه پسر بو د
نصف شب هم بود زنگ می زد و می گفت خدا را شکر فلانی پسرش دنیا اومد

Baran 1402/02/27 ساعت 14:13

با سلام و وقت بخیر
خدا پدر جان و مادر جان شما رو رحمت کنه

خیلی هم عالی.آدم از خوشی و موفقیت دیگران.خوشحال شه و لذت ببره
ایضا پسردار شدن.بخدا

یه ایرادی که به ام می گیرن اینه که
تو مقایسه نمی کنی
میگن مقایسه
باعث تشویق و انگیزه میشه
من اما
مخالف مقایسه ام
مثلا پسر فلانی دکتر شده
دختر منم باید دکتر شه
یا ببین؟دختر فلانی مهندس شد
تو باید دکتر شی.
یا جوری درس بخون
از فلانی جلوتر باشی
من نظرم اینه
آدم ها باید خودشون باشن
آنچه که من دوست داشتم و
نشد
فدای سه ر تون
شما هر آنچه که دوست دارید
باشید و
بمانید.

چند سال پیش
مدرسه برگه فرستاد
که دادا بره تیزهوشان
خودش گفت نمی رم
پرسیدم چرا نمی ری؟
گفت
می خوام معمولی درس بخونم

سلام
دادا کاشکی می رفت
اگه مدرسه ما به خاطر جشن های دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی پولی نمی شد
و من دیپلم را لز آنجا می گرفتم
یقینا سرنوشتم جوری دیگر رقم می خورد
البته نا شکر نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد