باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

یک دنیا دلتنگی من

دلم تنگ است 
برای خانه پدری
برای گلدان‌های شمعدانی کنار حوض
برای بوی زعفران شله زرد های نذری
برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار می‌کشید 
برای قرمزی و شیرینی‌ یک قاچ هندوانه 
برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره
برای پریدن از روی جوب 
برای ایستادن در صف نانوایی 
برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی برای قند پهلویش
برای پنیر و گردویش 
برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه 
برایِ هیاهویِ بچه‌ها پشت دیوار هر خونه 
خانه پدری یک بهانه بود 
دلم برای کودکی‌هایم 
دلم برای نیمه ی گم شده ام 
دلم برای خودم تنگ شده است............... 
نیکی فیروز کوهی


گریه ی لیلی


همراه با نواختن گریه ی  لیلی 

هر دومون گریستیم 

وکیوم

بعضی ها که خیلی خودشون را روشنفکر می دونن که به آنها روشنفکرنما می گن 

بعضی هم افکار شون را درست مثل همین سوسیس و کالباس کاملا وکیوم کرده اند حاضر نیستند از این پوشش پلاستیکی که دور و ور خود تنیده اند بیرون بیان و الکی  به همه بد بین هستند و خودشون را هم دوست بی غل و غش می پندارند وقتی هم به اونا می گیم بابا یک کم به مردم اعتماد کن میگه مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسه 

تا آخر عمرش هم حاضر نیست یک ریسک کوچیک هم بکنه در صورتی وقتی خودش هم قضیه را بالا و پایین می کنه می بینه اصلا کارش ریسک نبوده  ولی باز هم جرات نمی کنه 



رنگ پاییز

به به از این هوا 

آسمون آبی و کوه های دور دست با برف هایی که به خاطر دود دم این چند روز خاکستری شده اند پیداس 

حیفم اومد نرم پارک نزدیک خونه قدم نزنم 

مدت ها بود که آرزوی اینطوری قدم زدنی را اونم تو فصل پاییز داشتم ولی فرصت نمی شد 

تو پارک هم تعدادی زن و مرد همسن خودم پایین و بالا می رفتند و با وسایل ورزشی خودشون را گرم می کردند از کنارشون که می گذشتم حرفاشون رو می شیندم بعضی شون راجع به آشپزی صحبت می کردند بعضی شون راجع به عشق و عاشقی زمان جوانیشون 

بعضی هم ترانه های خواننده های ایرانی اونور آب را گوش می دادند که تو صداشون راحت می شد غربت را حس کرد 

بعضی هم ترانه های سنتی خیلی قدیمی را گوش می دادند شاید همراه با آن ترانه خاطراتشون را جوانی شون را زیر و رو می کردند


 



ارشک نوشت 


بی‌تو
همیشه پاییز است
چه پاییز باشد
چه نباشد

بی‌تو
بید
همیشه مجنون است
چه پاییز باشد
چه نباشد

بی‌تو
آتش
شعله‌ور خاموش است
در کنج تمنای بی‌مثال
چه پاییز باشد
چه نباشد

که تو پاییز بی‌مثال منی
در آینه‌ی بی‌تصویر جدایی