باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

رویای بودن

اون قدیم قدیما 

مردم آسایش بیشتر داشتند

چون آدمهای اون روزا مثل این روزا نه ولخرج بودند و نه اینقدر اسراف کار 

مثلا یخچال خیلی ها نداشتند 

فریزر که خیلی ها نمی دانستند چه هست 

خرید روزمره بود 

لباس ها از پدر به پسر و از پسر به فرزندان کوچکتر می رسید 

حتی جوراب که نوک اش پاره می شد با قیچی کوتاه می شد و دوباره دوخته می شد 

دامن ها کوتاه تر از زانو بود 

خانمها اگه شلوار می پوشیدند همراهش مانتو و روسری نبود 

فقط یک بلوز کوتاه به تن داشتند 

یک ساعت توی صف نون لواش برای ده دونه 

میوه  خلاصه می شد به هندوانه و انگور و خربزه

مسافرت هم فوقش مشهد بود

مسافرت هوایی معمول نبود 

اوقات بیکاری با داستان شب رادیو پر می شد 

هیچ کس به مخیله اش هم نمی رسید استانبول و کیش و لندن برود

شادی مردم. در کنار هم بودن بود 

تفریح کوچک بچه ها گرگ گرگ بازی ( گرگم بهوا ) و الک دولک بود 

خلاصه زندگی بسختی امروز اصلا نبود 

دلم برای نفس کشیدن تنگ شده است 

آنهم عمیق 

برد و باخت هم در حد شیر یا حد