باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

پنهان

باید نوشت باید نوشت ببین چگونه نوشتن مرا رها می کند مثل پروانه ی رها شده ی بین دو انگشت که پر می زند می دود انگار گلوله ای دنبال اوست این سینه ی تنگ دیگر گنجایش این درد را ندارد من هم می گردم بین من های گم شده تا باز پیدایت کنم شاید این بار برای همیشه با هم رها شویم
نظرات 6 + ارسال نظر

لینکتون کردم
نمیدونم چرا

ممنون

این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان می دهم

این دست ها مدت زمانی است که به دستهایی قفل است
مگر می شود وقتی دستی بسته باشد آنرا تکان داد

احساس شهری بین راهی در من است
من در میانه ام ایستاده ام
میان آمدن
و رفتنت
*************************
این سینه ی تنگ دیگر گنجایش این درد را ندارد

زیبابود دوست من

من از عالم برزخ گذشته ام
دیگر نه رفتن را احساس می کنم و نه آمدنت را

راستی اسم لینکت همون اراجیف تراوش شده باشه

یا تیتر جدیدتو جایگزین کنم

گفتنی که عوض کن منهم احساس کردم باید یک تغییری داد
هر دو راه به یک در منتهی می شود

(لبخند) ...

چه عجب بانو
اطلاع می دادی گاوی گوسفندی

[ بدون نام ] 1391/09/19 ساعت 17:07


دیگر صدای تیشه فرهاد شنیده نمی شود
او سالها س که بیستون را رها کرده و رفته اس
شاید هم شیرین دیگری را
شیرین گرفته اس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد