باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

مدفون اشک

    

  

   باز هم مرا در این قطرات اشک مدفون کردی  

 

 

      

نظرات 7 + ارسال نظر
حنانه 1391/09/23 ساعت 17:13 http://hannaneh.blogsky.com




چه زود این اشک ها را مقبره ت شد

آنا 1391/09/24 ساعت 19:55

گاه ناگهان میفهمم فاصله بینمان آنقدر زیاد است که تنها یک قدم...تنها یک قدم.
...و تمام.
وحشت این یک قدم آزادی را خواهد برد!

و یا شاید
این فاصله های دور بین ما
برای همیشه برداشته شود

آنا 1391/09/24 ساعت 19:59

...



یک لحظه


سکوت


بی آنکه انگشتانم را بر لبانت یا بر گوشهایم بگذارم ... دیگر انگشناتم توان این راهم ندارند!!!

این انگشتان
را به فاصله نگه می دارم تا فکر کنی دیگر نمی شنوم
در حالیکه شنیدن صدایت همیشه برایم آرام کننده بوده است

آنا 1391/09/24 ساعت 20:02

شعر را لازم نداری برای این‌که لحظه‌هایی خوب را به اشتراک بگذاری، به شعر احتیاج داری تا نمیری. تا بدانی که قابلیت‌هایی در تو هست، قابلیت‌هایی برای انسان بودن، دست‌کم برای لحظاتی، دست‌کم در ذهن. تا کودکی از جهان متنفری، برای آن‌که آن‌چنان نیست که باید باشد، وقتی بزرگ‌تر می‌شوی بیزاری از این‌که نمی‌توانی تغییرش دهی، وقتی بزرگ می‌شوی مأیوسی از این‌که تغییرش چیزی را عوض نمی‌کند
ناتوانی از پاسخ دادن، عجز بزرگ زندگی است. مجموعه‌ی پیچیده‌ای که حرفی را از خود بیرون می‌دهد و تو نمی‌توانی پاسخ‌اش را در او فروکنی

نماد 1391/09/25 ساعت 22:41 http://dalvandclub.ir

ببار ای آسمان بر من ببار
شاید که ....

نگاه کن
که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود

خوبم …!
باور کنید …؛
اشک ها را ریخته ام …
غصه ها را خورده ام …؛
نبودن ها را شمرده ام …؛
این روزها که می گذرد …
خالی ام …؛
خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛
و حتی از عشق …!
خالی ام از احساس …

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد