باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

شکر و نا شکری

پله برقی  روبروی مسجد یکی از خروجی هایش خراب بود 

دویست متر آنور تر وسط خیابان که نرده نداشت 

از آنور خیابان به اینور آمدم 

تا ناچار نباشم از آن پله ی معیوب  با این زانو درد  پایین بروم‌

به خونه که رسیدم 

فهمیدم برق قطع است 

پس سه طبقه را بدون آسانسور بالا رفتم 

..........

این روزها انتقاد از جمهوری اسلامی خیلی بالا گرفته 

بیشترین نا شکری هم از طبقه ی مرفه و نیمه مرفه است 

که به یمن انقلاب صاحب خونه و زندگی و ماشین شاسی بلند و ویلا در شمال هستند  

و بعضی ها ملک در آنور آب 

خدا به دادمون برسد از این همه ناشکری 

کاش به عقبه ی زندگی مون یک نگاه بیاندازیم  که چه داشتیم و الان چه داریم 


عقل جن

https://s18.picofile.com/file/8433894026/IMG_20210517_WA0002.jpg

خدایی به عقل جن هم نمی رسد 

عدد سیزده

میگن عدد سیزده نحس است 

در شهر ما در قبل از انقلاب پلاک خانه هایی که عدد سیزده بود را به این شکل می زدند 

                                              ۱۲+۱

الان نمی دانم فکر کنم پلاک ۱۳ نداریم و از ۱۱ پلاک بعدی ۱۵ می شو د 

آنهایی که پرواز پرواز آپلو ها یادشون هست 

آپولو سیزده نحسی بهش خورد و ماموریتش شکست خورد 

حالا دولت سیزدهم سرنوشتش چه خواهد شد خدا می داند 

حتما دچار مشکلات عدیده ی ایجاد شده ی دولت دوازدهم خواهد بود 

علی برکت الله 

رویاهای این روزهای من

والله نمی دونم به خاطر روزه و روزه داری است که شب ها خواب اجق  وجق می بینم 

افطار آبگوشت زدم 

ساعت یک و نیم از خواب پریدم 

آخه خواب دیدم دختری که قبلا ازش خواستگاری کرده بودم و جواب رد داده بود 

به خانه ی ما آمده و مثل اینکه جا خوش کرده است 

حالا ما زن و بچه دار و بچه ها هم در سن فعلی 

ظاهرا طرف طلاق گرفته و صاحب یک پسر هم هست 

( البته یک دختر و یک پسر  دارد الان دخترش باید سی  و هفت هشت ساله باشد و پسرش هم بیست چهار پنج ساله )

آخه خانمه از همکارها بود و تا قبل بازنشستگی می دیدمش 

و اتفاقا دخترش یک سال دانش آموز همسرم بود 

حالا ما توی این اتاق بودیم و آن خانم و همسر و بچه ها توی آن اتاق 

خب دور همی زنانه هم اثرش زدن و خواندن و رقصیدن است که اون خانمه داشت بابا کرم می رقصید 

من هم در آستانه در ایستاده بودم و برایش دست می زدم 

مادر خدا بیامرزم گفت بچه برو خجالت بکش گفتم چرا او همکارم است 

فوری به تعبیر خواب مراجعه کردم 

رقص تعبیرش غم و غصه است 

خدا به خیر کند 

خاطرات بیاد ماندنی

وقتی عزیز بابا میاد و حوصله اش سر می رود 

بهش پیشنهاد قدم زدن در پارک و دیدن سگها را می دهم و یا از خاطرات کودکی خودم برایش میگم 

دیروز خاطرات کودکی را برایش تعریف کردم 

گفتم قدیما خونه ها حمام نداشتند 

مردم ناچار به گرمابه های بیرون مراجعه می کردند 

تازه دوش هم نبود 

دوتا خزینه بود 

سوال کرد خزینه ؟

گفتم خزینه مثل استخر بود به اندازه ای  هال

پر آب جوش 

جلو آن یک حوضچه بود که با یک سطل آب روی سر کسانی که با صابون سر می شستند می ریختند

اون موقع شامپو نبود 'صابون تو چشمامو می رفت و می سوخت 

تازه دستشویی و توالت هم که چسبیده به اتاق نبود 

توالت گوشه ی حیاط بود 

شلنگ و شیر آب هم نداشت 

باید آفتابه را کنار حوض می گذاشتیم و با یک کاسه آنرا پر می کردیم 

با همان یک آفتابه آب مردم خودشان را تمیز می کردند 

سوال کرد مایع دست چی ؟

گفتم یک جا صابونی بود و یک قالب صابون سبز 

با آن دستها را می شستیم 

برایش زندگی آن سبکی خیلی جالب بود 

البته راجع به بازی ها و سرگرمی. های آن زمان هم کلی حرف زدیم?

بعد که رفت 

به خودم گفتم بی خودت نبود چهار متری چاه به آب می رسید و الان چهل متری هم خشک خشک است