-
چرا آخه
1394/05/14 18:20
چرا ؟ چرا ما آدمها عادت کرده ایم همیشه بقیه را در غم خودمون شریک کنیم چند وقت پیش مادر زنگ زد که فلانی شوهر دختر دایی عمه ات پدر اقبال همبازی قدیمی ات به رحمت خدا رفته مراسمش در فلان مسجد بر قراره حتما بری ها وگرنه عمه گله می کنه ! گفتم مادر جان من باید کار و زندگی را رها کنم هفتاد کیلومتر رانندگی بکنم بروم برای...
-
یادی از دکتر
1394/05/05 14:27
این متن فوق العادست ینی محشره دکتر علی شریعتی در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست. دکتر علی شریعتی درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است.. ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است دکتر علی شریعتی خدایا بفهمانم...
-
مدرسی
1394/03/14 18:54
مدتها بود وبلاگش را می خواندم به نام خاطرات یک کهنه سرباز با نام دوست قدیمی برایش کامنت می گذاشتم یک رابطه ی عاطفی بین ما بود مدتها بود هر بار که به وبلاگش سر می زدم می دیدم که خبری از مطالب حدیدش نیست با توجه به مطالب انتقادی که داشت فکر می کردم ازش خواسته اند دیگر ننویسد امروز چهارده خرداد باز هم به وبلاگش سر زدم و...
-
مناجات
1394/03/04 11:18
#خدایا.... دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ...".. از روی عادت نمی گوید....! کم آورده است.... دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند... صبرش تمام شده است .... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!! مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله : "برایم دعا کن..." خدایا کمکش کن .. هنوز هم به...
-
تومور که جا خوش کرد
1394/02/24 14:18
تقریبا چهار روز من او را برای رادیو تراپی بردم برنامه ریزیم طوری بود که دقیق ساعت ده در آن مرکز بودیم تمام اطلاعاتی را که از طریق اینترنت گرفته بود به دخترم تذکر دادم مثل گریز از نور نوشیدن مایعات زیاد عدم حمل وسایل با دست راست مسواک زدن مرتب استفاده از عینک آفتابی ولی خب زیاد رعایت نمی کند صورت و چشمهایش ورم دارد و...
-
جایی که همه با هم رفیق اند
1394/02/15 19:00
ساعت پنج صبح بیدار شدیم رفتیم بالاتر از ظفر یک کلینیک برای ام آر آی مجدد همین طوری که مسیر را در نسیم صبحگاهی در تاریکی هوا در ترافیک خلوت طی می کردم به خودم گفتم معلوم نیست که چرا این کلینیک ها را سمت شمال آورده اند که هم طرح ترافیک هست هم جای پارک پیدا نمیشه کاشکی جایی براشون در نظر بگیرن که دسترسی به آن از طریق...
-
تومور ی که جا خوش کرده بود
1394/02/12 16:12
اون شب را در آی سی یو گذارند چندین بار تلفنی حالش را پرسیدیم گفتند خوابیده فردا از بیمارستان تماس گرفتند گفتند بیمار شما از آی سی یو به بخش منتقل خواهد شد آیا اتاق دو تخته می خواهید؟ ترجیح دادیم یک تخته بگیریم وقت ملاقات به دیدنش رفتیم میگفت وقتی اون خانم روی تخت نشسته بود همه اش تخت را تکون می داد به طوریکه می گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
1394/02/09 17:50
دخترم خواب دیده بود که یک بلیط مکه بهش داده اند فقط به خودش تنها به تعبیر خواب مراجعه کردم دیدم در تعبیر نوشته کسی اینطور خوابی دیده باشد اگه بیمار است شفا می یابد اگه قرض داره قرضش ادا میشه و ۰۰۰ از طریق وایبر پیام دادم که تعبیر خوابت این بود دیدم جواب نداد زنگ زدم دخترم گوشی را بر داشت و با حالت گریه گفت بعد رفتن...
-
میهمان ناخوانده 5
1394/02/02 15:03
روز سوم بعد جراحی برای ملاقات عازم بیمارستان شدیم با خواهش و تمنا بالاخره قبول کردند که ورجک هم برای دیدن مادرش به بخش بیاید وقتی مادر را دید بغل دستش خوابید همه اش مواظب بودیم که به سرش نخورد دخترم هم مرتب ورجک را می بوسید پدر ورجک اونو از مادر جدا کرد و گفت ببین مامان به حرف من گوش نداده سرش را کچل کردند ورجک گفت...
-
میهمان ناخوانده 5
1394/01/29 16:56
ساعت ده صبح از بیمارستان تماس گرفتند که بیمار شما از ای سی یو مرخص می شود حال عمومی اش خوب است طبق برنامه ی ملاقات بیمارستان ساعت دو نیم بعد از ظهر اونجا بودیم و به ملاقاتش رفتیم الحمدالله حالش خوب بود و دو سه عدد سرم هم بالای سرش آویزون بود هم اتاقش خانم مسن دیابتی بود که انگشت شصت پای راستش را به علت همان بیماری...
-
میهمان ناخوانده ۴
1394/01/24 15:12
تومور مغزی را به4گروه یا گرید تقسیم می کنند که تشخیص دکتر گرید سه بود یعنی تومور بد خیم البته اگر خوش خیم هم باشد باز فرقی نداشت چون خوش خیم نیز بر مغز فشار می آورد و در نهایت منجر به مرگ میشود هشتم فروردین او را بستری کردند مو های سرش را کاملا تراشیده چون دخترم بسیار خوش ذوق و با روحیه است عکس خود را در وایبر بطور...
-
میهمان ناخوانده قسمت ۳
1394/01/20 13:46
برای نمونه برداری یک مقدار از سر را تراشیدن چون ایام عید زمان دید و بازدید بود ناچار از مو های جانبی برای پوشش قسمت خلوت شده استفاده می کرد از یکی از آشنا ها که در زمینه انرژی درمانی کار می کند خواستیم کمکمون بکند گفت فرصت نیست کاشک زودتر بهم می گفتید ولی با این حال در فرصت باقی مانده اقدام می کنم چند روز باقی مانده...
-
میهمان ناخوانده قسمت ۲
1394/01/18 16:39
سی تی اسکن و ام - آر - ای نشان می داد که تمور سمت راست جلو پیشانی را گرفته است ولی دقیق معلوم نبود که عمق آن چقدر است در گزارش پزشگ چیزی در ارتباط با امکان وجود کیست اشاره ای نشده بود تشخیص این بود که تمور حدود دو سال است که ایجاد شده ولی هیچ علائمی از خودش نداشته است بجز سردردی هایی که گاه و بیگاه می گرفته که با...
-
میهمان نا خوانده
1394/01/14 22:05
تقریبا چهل پنجاه روز پیش برای خوردن آبگوشت میهمان خونه ی دختر ( مادر ورجک ) بودیم ناهار را خوردیم در حین صرف میوه به بابای ورجک گفتم چرا دنبال بیمه ات نمیری چون خیلی بی خیال است گفت بابا مگه چقدر می خوان بدن سی درصد اونم هیچ پزشگی این دفترچه ها را قبول نداره گفتم آره برای بیماری های عادی مشکلی نیست ولی خدای نکرده اگه...
-
عکسی که اشکم را در آورد
1393/12/28 13:29
♻ عکسی ک تمام کاربران شبکه های اجتماعی را ب گریه انداخت ♻ خارق العاده ترین و ناب ترین صحنه ای ک توسط عکاس فرانسوی ب نام zdeh hal شکار شد. این عکاس با اخذ مجوز رسمی از مقامات مربوطه ماهها دریک پروژه ای کنار یک تیم مستند ساز در بیمارستانها عکاسی میکرد. عکسی از این هنرمند در فضای مجازی منتشر شد ک اشک کاربران را دراورد...
-
چرخه نداشتن
1393/11/27 15:13
چرخه "دوست نداشتن همدیگر" ، در حالی همه ما را می بلعند که هر کس فکر می کند در حال زرنگی و برنده شدن است و به این نمی اندیشد که اگر من امروز آب معدنی را به 10 برابر قیمت بفروشم، فردا خودرویی سوار می شوم که کارگر خط تولیدش چون مردم را دوست ندارد، فلان پیچش را محکم نبسته است و آن کارگر هم شیر پالم دار می خورد...
-
اعتماد
1393/11/26 10:51
-
در خواب نازی ای .....
1393/11/23 12:12
-
صبح به خیر
1393/11/06 10:38
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود..نیت تو کجا و سرنوشت کجا هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای... لحظه ها ،تنها مهاجرانی...
-
[ بدون عنوان ]
1393/11/01 16:25
شنیدم گوسپندی را بزرگی رهانید از دهان و دست گرگی شبانگه کارد در حلقش بمالید روان گوسپند از وی بنالید که از چنگال گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی سعدی
-
همین طوری
1393/10/27 13:49
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است آنچنان می فشرد فاصله را نفسم که اگر زود بیایی دیر است رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است سایه مانده زمن بی تو که در آئینه هم طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی دوستم داری و این خوب...
-
افسوس ....
1393/10/16 11:14
-
آخرین روز پائیز
1393/10/01 18:00
-
مال مردم خور
1393/08/28 14:49
مال مردم خور اولین باری که دزدی کردم را یادم نیست! اما اولین باری که مال کسی را خوردم یادم هست. آنروزها اینطور بود و شاید هم امروز همینگونه باشد. کودکانی هستند و بودند که تا تابستان از راه میرسد و میرسید به زور خانواده یا به میل شخصی شروع به کاسبی میکنند و میکردند به اصطلاح کمک خرج خانوداده میشوند و میشدند! ۹ ساله...
-
این هم یک جورش است
1393/07/12 13:27
از نماز جمعه که اومدیم در اتوبوس بغل دستم یک آقایی نشست من هم مشغول روزنامه خوندن بودم چند تا شیرینی از جیبش در آورد تعارف کرد تشکر کردم اصرار کرد گفتم روزه هستم گفت مستخب است روزه را با تعارف بشکنی گفتم روزه مستحبی نیست قضای ماه مبارک است گفت : در ماه مبارک مسافرت بوده ای گفتم : نه مربوط به زمان جوونی است که بعضی...
-
فرار از مدرسه
1393/07/10 13:57
قبل از اینکه رسما کلاس اولی بشم تابستونش منو در یک آموزشگاه نام نویسی کردند چون قرار بود از مهر ماه کلاسی اولی بشم منو سر کلاس اولی ها نشوندن همکلاسی هام فکر کنم بیشترشون تجدیدی های کلاس اولی بودند ( واقعا نابغه بودند که از همون سال اول تجدید شده بودند ) یادمه که آموزش از الفبا شروع شده بود و بعدش هم همین طوری درسهای...
-
خاطرات مدرسه 3
1393/06/31 17:51
مدرسه های اون زمان دو تایمه بودند ساعت هشت صبح زنگ را می زند تا ساعت یازده و نیم ساعت یازده و نیم تعطیل می شدیم می رفتیم برای ناهار بعد از ظهر هم کلاس ها از ساعت دو شروع می شد و ساعت چهارو نیم هم زنگ خونه را می زدند تعداد کلاس اولی ها چون زیاد بودند اومدند ما را به دو دسته صبح و بعد از ظهری تقسیم کردند ما هم شدیم جزء...
-
خاطرات مدرسه 2
1393/06/26 13:45
معلم کلاس اولی مون آقای ناظری بود هفت هشت روزی بود مدرسه باز شده بود که آقای معلم رونویسی سر کلاسی داد من هم با ذوق و شوق تمام رونویسی را از کتاب فارسی و حساب هم تا عدد ده به ما آموزش داده بودند را نوشتم و با غرور به معلم نشون دادم او هم دو تا صفر خیلی برزگ با مداد قرمز در دفترم قرار داد و یک چیزهایی هم گفت که نفهمیدم...
-
خاطرات مدرسه قسمت 1
1393/06/06 11:03
مهر که نزدیک می شه ما را می کشونه بیاد اون مدارسی که ما توش درس می خوندیم درس خوندن اون زمان را با حالا که مقایسه می کنم اینگاری مدرسه ما مربوط می شد به عهد عتیق بچه های الان با سرویس می رن با سرویس میان بابا یا مامانی برایشون میوه می گذارن تر و خشک شون می کنن لباس های تمیز تنشون می کنن و خلاصه با هزار سلام و صلوات...
-
آری این چنین بود ( 3 )
1393/05/27 13:13
هر چی اکرم خانم اصرار کرد که بتواند میهمان هایش را راه بیاندازد ولی مانع می شد از اون جمع یک خانواده که در سفر قبلی با هاشون آشنا شده بودیم هم حضور داشتند از خانمی که برای کار شوهرش اومده بود سئوال کردم شوهرت کار پیدا کرد گفت : آری دو سه روز بعد دیدار حاجی کار پیدا کرد از حال زن برادرش پرسیدم که دچار سقط جنین پی در پی...