باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

میهمان ناخوانده ۴

تومور مغزی را به4گروه یا گرید تقسیم می کنند که  تشخیص دکتر گرید سه بود یعنی تومور بد خیم البته اگر خوش خیم هم باشد باز فرقی نداشت چون خوش خیم نیز بر مغز فشار می آورد و در نهایت منجر به مرگ میشود 

هشتم فروردین او را بستری کردند مو های سرش را کاملا تراشیده چون دخترم بسیار خوش ذوق و با روحیه است عکس خود را در وایبر بطور خصوصی برای من و عمو و شوهرش ارسال کرد 

عصر داماد و نوه ام به تنهایی به خونه ی ما آمدند در نگاهش یک غم عظیمی نهفته بود وقتی این دو نفر را بدون دخترم دیدم واقعا بزور توانستم بر خودم مسلط  و اشکم جاری نشود

اگر چه پنهانی و در خلوت با خدا می گریستم و در درون به خدا میگفتم خدا قربون دستت خوب چکی به صورت ما نواختی اما در همه حال خود را مقصر می دانم که یک جای کار ما لنگ میزند  که مستحق ان سیلی بوده ایم چون به عدالت خدا ایمان دارم

یکی از سخت ترین صحنه ها تماس دخترم از طریق تانگو با سر تراشیده بود و عکس العمل دخترش که پریده و گوشی موبایل را دو سه بار بوسید  چقدر این صحنه زیبا و پر احساس بود 

روز نهم ساعت پنج صبح پیدا شدم نگاهی به صفحه ی وایبر کردم که پر از پیام های دخترم بود 

نوشته بود کاشک امروز بارون ببارد اتفاقا صدای بارش بارون کاملا به گوش می رسید 

برادرم جواب پیامش را داد دعایت مستجاب شد الان داره بارون می بارد 

آزمایش قبل از عمل نرمال بودن همه چیز از قند و فشار و اوره و ...... را نشون می داد همین نرمال بودن به قول دخترم باعث استرس دکتر جراح شده بود که با همه ی سلامتی این میهمان نا خوانده از کجا پیدایش شده 

از ساعت هفت صبح   همه به جز من در جلو بیمارستان صف کشیده بودند من هم ساعت ده به آنها پیوستم شروع عمل ساعت هشت و پایان ساعت دو بعد از ظهر بود باران همچنان می بارید و ورجک هم بدون بهانه گیری پا به پای ما بیدار بود و گاه گاهی هوس خوراکی می کرد 

ساعت دو و نیم بود گفتند عمل تمام شده و دارن او را به بخش آی سی یو می برند همگی به سمت اتاق یورش بردیم ولی هنوز او را نیاورده بودند تقریبا نیم ساعت طول کشید تا با برانکارد آوردندش بهوش بود شوهرش با او مشغول صحبت بود احوال یکی یک ما را پرسید من با دست برایش بای بای کردم او هم ابراز محبت کرد با گفتن سلام بابا و دست تکان داد 


 






نظرات 2 + ارسال نظر

باشماق مهربان ودوست داشتنی ازاینکه به وبلاگ حقیرتشریف آورده وکامنت گذاشته ایدماراشرمنده مرام ورفتارنازتان نموده اید.خداوندهمسروفرزندانتان رابرایتان نگه بدارد.کوچکتان.ذره ی موچک سیداحمدحسینی.تا دیدارآینده بامطلب تازه شمارابه خدای بزرگ ومهربان می سپارم.بدرود.

ممنون از حضور سبز تون امیدوارم هر جا که هستید موفق باشید

Baran 1399/11/08 ساعت 15:11

چه لحظاتی رو به تصویر کشیدن...قلب ام درد گرفت.پاهام بی حس شد...
خدایا پناه بر تو.خدایا شکرت....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد