باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

میهمان نا خوانده

تقریبا چهل پنجاه روز پیش برای خوردن آبگوشت میهمان خونه ی دختر ( مادر ورجک )  بودیم

ناهار را خوردیم در حین صرف میوه  به بابای ورجک گفتم  چرا دنبال بیمه ات نمیری چون خیلی بی خیال است گفت بابا مگه چقدر می خوان بدن سی درصد اونم هیچ پزشگی این دفترچه ها را قبول نداره گفتم آره برای بیماری های عادی مشکلی نیست ولی خدای نکرده  اگه کار به بیمارستان بکشه هزینه اش کمر شکن است 

شونه هاش را بالا انداخت و جوابی نداد

دو هفته بعد خونه مادرم به صرف ناهار دعوت بودیم خواهر و برادرها و بچه هاشون و بچه هامون دور هم جمع شده  روز خوب و شادی بود کلی عکس هم  ار طریق وایبر برای خارج نشینان  فرستادیم تا حسابی دلشون آب بشه 

هر کسی با یکی مشغول گپ زدن بود یه گوشه هم دخترم  با عمویش مشغول صحبت بود اونم سرپا به مدت طولانی

کلا خانواده ی ما بر عکس احمدی نژاد که  همش می گفت بگم بگم و آخرش هم نگفت چی می خواست بگه ما عادت به نگم نگم داریم

قضیه را به این شکل با عمویش در میان می گذارد که دوستی دارم چند وقت پیش در خواب یکباره دست و پایش شروع به لرزیدن می کند به طوریکه زبانش را آنچنان گاز گرفته بود  که قطرات خونش روی بالش می ریزد  شوهرش اونو از خواب بیدار کرده  و می گوید  چی شده تا حالا سابقه نداشته تو اینطوری بشی دوستم میگه چیزی نیست خواب بد دیدم ولی شوهرش اصرار می کنه  باید حتما به پزشک مراجعه کنیم مراجعه به پزشک و دستور ام آر آی معلوم میشه یک زائده در سمت راست مغزش وجود دارد

عمویش میگوید نکنه خودت هستی میگه آره ولی به بابا و مامان نگویید عمویش میگه کار به این اهمیت را مگه میشه پنهان کرد


نظرات 2 + ارسال نظر

سلام برادر
بسیار خوشحال و خرسند شدم از حضور گرمتون در سایت جدید
ممنونم

سلام بر بانوی قلم و ادب

Baran 1399/11/08 ساعت 15:01

....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد