باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

نوشته ای بر خاک

کنار دیوار خانه ات همانجایی که خرابه ای است می نشینم نه ساعت ها بلکه روزها و شب ها تا بار دیگر بیرون بیایی پس من در عهدم وفادارم تو هم وفادار باش و سخن از عشق بگو نه از رفتن ها

دویدن

این بار دویدم دویدم نفس زنان تا برسم قبل از این که دو باره در بسته شود رسیدم ولی حرفی که آماده کرده بودم که به تو بزنم از شوق رسیدن فراموش شد تنها به یک جمله اکتفا کردم آنجا چه خبر است ؟ میشه به من هم بگید

سفره ی پهن

مدتی هاس که این سفره ی پهن میهمانی ندارد نکند که تو میهمان این سفره همسفر دیگری یافته ای

جا مانده

باز هم جا مانده ام از کاروان عشق نمیدانم کی آمدی که باز هم ندیدمت شاید وردی خوانده ای برای ندیدنت خوب است که این کتاب هنوز باز است برای نوشتن خاطرات سیاه و سفید تا تو نخوانی و سر به هوا بگذری

این هم شعری از حافظ

http://www.1doost.com/hafez/387.htm دلم می خواست این شعر حافظ را که تفسیرش را آیت الله کاشانی امروز تو نماز جمعه گفت را تو وبلاگم می گذاشتم ولی خب بلد نبودم