باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

انسانیت

*

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1402/02/18 ساعت 16:53

درود بر شما
امیدوارم به اش برسیم.

.
.
.
بحمد الله اردی بهشت پر بارانی داشتیم.و قرار است از امشب به مدت چند روز باران ببارد.
نیمه از شالی زار ها نشاء شدن.
شوهر عمه.همه شالی زارهایش را باغ صنوبر بدل کرده است.
شالی زارهای پشت حصار،هنوز شخم ندیدن.
جناب سرهنگ هم.بار و بندیل را جمع نمود و راهی طهران شد.
وقتی از کوچه خارج میشدن.
پشت سر شان یه کاسه آب ریختم.گفتم ان شاءالله به سلامت برسین. زود هم برگردین.
شب ها چراغ پذیرایی شان خاموش است.دل آدم تنگ می شود.و چه خوب بود.خانه ی شان نوه ودختر ها بودن.
البته آخر هفته داماد شان آمد.

با درود
خب همسایه های تهرانی ما هم وقتی سر و صدایی از قند عسل نشنوند حالش را می پرسند
شنبه پیش ما بود
وسایل را داشتم توی ماشین قرار می دادم او و مادرش هم پایین اومدند
حالا داخل ماشین نشسته بود و دستور می داد شما هم بنشینید و بیرون برویم
وقتی مامانش بالا آوردش جلو آسانسور نشسته بود و گریه می کرد
مامانش هم خسته داخل خونه بود
لج بازی بچه جالب بود داخل نمی آمد
نصف شب نمی دونم چه اش شد حالش خراب بالا می آورد
البته قبل اش آلوچه و هندوانه بهش داده بودند
و هم چای نبات
گفتیم سردی لش نشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد