باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

نوشته ای بر خاک

کنار دیوار خانه ات همانجایی که خرابه ای است می نشینم نه ساعت ها بلکه روزها و شب ها تا بار دیگر بیرون بیایی پس من در عهدم وفادارم تو هم وفادار باش و سخن از عشق بگو نه از رفتن ها
نظرات 8 + ارسال نظر
طاهره 1391/09/11 ساعت 14:54 http://2charkhe.blogsky.com/

اگه تو اون لحظه ذهنم یاری کنه و حواسم باشه منم همچین کاری میکنم

باید دلسوخته باشی که بتوانی

[ بدون نام ] 1391/09/11 ساعت 14:56

کسی که عشقش خدای متعال است
ارزشش به اندازه­ ی خداست.

علامه جعفری

علامه هم برای خودش عاشقی بوده است که نپرس

آنکه رفت ...

به حرمت آنچه با خود برد

دیگر حق بازگشت ندارد ...

وقتی دلی را با خودش ببرد هنوز هم حق برگشتن ندارد

باشماق 1391/09/11 ساعت 15:19

ابتدا ی آن شراره ای بود که بر دامن افتاد و باد آن شراره را شعله کرد و بر آن دمید تا وجودم را شعله ساخت
هنوز آن وجود شعله ور است می سوزد می سوزد

جواد 1391/09/11 ساعت 15:36

ایستادن اجبار کوه بود ، رفتن سرنوشت آب
افتادن تقدیر برگ و صبر پاداش آدمی
پس بی هیچ پاداشی حراج محبت می کنیم که همه ی ما خاطره ایم

پشت هر عکسی یک خط خاطره است
زمن باش نشانه ای عکس که فردا اثرم نیست

فاطمه 1391/09/12 ساعت 19:20 http://deleman91.blogsky.com

کاش آنقدر که من در برای دیدنت مشتاقم تو نیز مشتاق دیدنم باشی ....

لحظه شماری می کنم برای دیدنت
میدانم که تو هم مشتاق منی

کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
***************************
سلام دوست عزیز
ممنون از حضورت

سوخته هاش نظرم رو جلب می کنه
که همه ی ادمها دلشون سوخته فقط کم یا زیاد داره

یه زن 1391/09/16 ساعت 23:12 http://1-zan.blogsky.com/

سلام
چقدر درد داشت این پستتون...
وااای نه ، این رفتن رو تاب نمیارم هرگز...


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد