باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

مشق آن لاین

وقتی همه ظهر بعد ناهار بیهوش می شن 

معمولا عزیز بابایی میاد و می گه برام خاطره بگو‌

خودش هم بعضی وقتا از شاهکار های باباش در زمان کودکی اش ماجرا ها می گوید 

پریروز ازش پرسیدم

اسم پیامبرانی که کتاب دارند را بگو 

گفت پیامبران مگه کتاب داشتند 


سوال کردم امام اول کیست  ؟

کلی فکر کرد گفت طالب !

امام دوم 

خلاصه تا امام هشتم رفتیم 

انگار نه انگار 

گفتم‌ امام هشتم همونی که رفتی مشهد زیارتش کردی 

گفت آها 

امام رضا 

بقیه امامان را هم نمی دانست 

جز امام زمان 

پیش خودم گفتم من پنج سالم بود اسامی تمام امام ها را می دانستم 

اصول دین و مذهب را می دانستم چند تاس 

فروع دین را به ترتیب می شمردم 

حالا بچه ی انقلاب اسلامی 

اصل به این مهمی را نمی داند 

این هم از برکات تحصیلات on line !

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1400/03/21 ساعت 11:27

سلام بر شما،
خداوند بابایی رو به اتفاق عزیز و عزیزانش حافظ و نگهدار باشه

من ام،
بعد ناهار بیهوش نمی شدم و
نمی شم.
طفلی خاله جان.خواهش میکرد.همین جا کنارش باشم و
سمت باغ و شالیزار و جوی آب نروم. .

وخوب.
من این وقت ها خنده ام می گرفت.
(خاطره تعریف کردن ها منظورمه)
بعد اونایی که خوابیده بودن،
لا الا الله..
سبحان الله.‌.
الله اکبر..

ذکر می گفتن.
وخوب.خیلی کار بدی میکردم و
با لحن شون،تکرار میکردم.ذکرها شونو.البته .بجز مامانم.که قطعا.پوستم رو میکند


واین سیستم شادِ .
بچه های ما و بستگان رو. به درس و یاد گیری،بی علاقه و
تنبل و عینکی کرده
کاشکی.کلهم تعطیل میشد .بچه ها و معلم ها تا باز گشایی مدارس، نفسی می کشیدن

وخوب تر اینکه،
شما بچه ی درس خوان و با انگیزه ای بودینو هستین.والبته که.همکلاسی هم بی تاثیر نبود.

سلام
با سپلس
خداوند شما را برلی خانواده و خانواده را برای شما خفظ کند
حق داشتند که بچه را در منزل نگه دارند آخه خطر در گوشه گوشه هادر کمین بچه های شلوغ است
*******
آن قسمت آخر که با لحن کناریه بود
مرا هوایی کرد

Baran 1400/03/23 ساعت 19:19

با سلام و سپاس فراوان،همچنین شما را به اتفاق همه ی عزیزان عزیزتان،خداوند حافظ و نگهدار باشد


امروز و دیروز خیلی خسته شدم.
پله ها هم باعث شدن،زانو درد اعلان وجود نماید.
ولیکن میان خستگی و کوفتگی یاد شما وجمله ی شما افتادم و
گفتم؛آی ننه و ننه،چرا منو دنیا آوردی؟!"
خدا مادر تونو رحمت کنه.
به شما سلامتی و طول عمر باعزت و
عاقبت بخیری ببخشه.
آدم با والدینش صحبت میکنه،
درد و کار و زندگی فراموش میشه..
مامان تماس گرفت
حرف زدیم.میون حرف ها ،زدیم جاده خاکی و
یک عالمه غیبت کردیم.
البته.غیبت نبود.مثلا چطور آدم میره پیش روانشناش.شروع به تعریف میکنه.بعد اشکالات خودت بهت گوش زد میکنه.حق رو به طرف مقابل میده.تو رو به صبر و شکیبایی دعوت میکنه.
دقیقا.صحبت های منو مامان،یه همچین چیزیِ
بگذریم.


خیلی ببخشید‌بابت لحن کنایه.که باعث هوایی شدن تون شد.
وقتی خواب تونو نوشتین؛جمله ی پرسشیِ ایشان،
تو ذهنم پر رنگ شد.
وقت نوشتن آن قسمت آخر ،مجدد به ذهنم آمد و
خیلی عالیه که شما تیز بین و تیزپروازید

سلام
خسته نباشید
من هم از نبود همسر سواستفاده کردم قسمت یک تا چهار می خواهم زنده بمانم را نگاه کردم
بعضی از جملات شایان شایان ذکر است مخصوصا. آن جمله ی نقل از پدرش در قسمت ۴
####
آره والله هنوز هم وقتی از زندگی سیر می شوم میگویم
آی ننه چرا زائیدی منه
عیال فوری میگه چه تحفه ای زاییده
آخه همیشه یک دانگ خصومت با مادر من دارد
آن هم سر بچه دوم ما

بچه های امروزند

چه کشوری شود
با این بچه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد