باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

جمعه ی فراموش نشدنی

روز انتخابات 

همسر که خونه ی مادرش بود 

تا صبح به خاطر سر و صدای سگ همسایه نخوابیده بود 

خواهرش که قرلر بود بعداز او تیمار دار مادرش باشد 

اسهال شده بود و  از شمال هنوز حرکت نکرده است 

کولر خانه مادر روشن نمی شود و پنکه هم کارساز نیست

ا‌ومدم کولر را روشن کنم فهمیدم کار نمی کند 

بالاخره رای را به صندوق انداختم 

برای خرید تسمه ی کولر کلی راه رفتم‌

همه ی لوازم‌ بهداشتی ها بسته بود 

تسمه تهیه شد 

ولی ایراد بر طرف نشد 

همسر وارد شد و شروع به ایراد از تاریکی اتاق ها کرد 

خوشبختانه کولر درست شد 

امروز جشن تولد عزیز بابا هم هست 

در مراسم تولد 

پسر پنجره را برای رعایت پروتکل باز کرد 

خواستم از ظرفشویی آب بر دارم 

نور آفتاب  مانع دیدم‌ شد 

پیشانی ام محکم به لبه ی پنجره خورد 

و کمی شکافت 

خوشبختانه قبلش هم ناهار‌را خورده بودیم و هم کیک را میل کرده بودیم 

بعد مراجعه سه نفری مثل جنازه از خستگی وا رفتیم 



نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/03/31 ساعت 15:43

سلام ،
چشم هام سیاهی رفت.
الحمدالله که بخیر گذشت .لطفا یه کم صدقه بگذارید.آقای امیر علی خان

تولد عزیز بابا.با بهترین آرزوها مبارکا باشه.
ناهار و کیک نوش جان تون.


ورود و شروعی که به تصویر کشیدین،دقیقاً مامانم.همین کار رو باهام میکنن.پرده رو کنار می زنن.لوستر روشن میکنن.منچشم هام و مچاله میکنم.به ام میگه.مغزت سرد شده تو تاریکی<-همین جور.خنده ام می گیره.

ویک بار.پیشانی ام.خورد به در کابینت.قدری و رم،بنفش رنگ شد.وقت سجده.اشک آدم درمی اومد

وقت برگشتن.از منزل آقاجان.دم ستادها.چلو خورشت پخش میکردن..‌
از چهار صبح.الی ۶صبح.بوق.بوق.تومحله شروع شد.
خانواده های شورا،کارنوال،شورا چرخون راه انداخته بودن

آن همسایه و سگش رو.باید چشم بسته. برد بیابون و
وول،کرد.

ان شاءالله که الان .پیشانی تون خوب شده

با سلام
آره والله شانس آ‌وردم‌ به عینک نخورد
الان خانم یکی از اقوام در آشپزخانه زمین می خورد شیشه عینک می شکند
و به چشمش می رود
الان چند وقت است که در گیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد