باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

خاطرات بیاد ماندنی

وقتی عزیز بابا میاد و حوصله اش سر می رود 

بهش پیشنهاد قدم زدن در پارک و دیدن سگها را می دهم و یا از خاطرات کودکی خودم برایش میگم 

دیروز خاطرات کودکی را برایش تعریف کردم 

گفتم قدیما خونه ها حمام نداشتند 

مردم ناچار به گرمابه های بیرون مراجعه می کردند 

تازه دوش هم نبود 

دوتا خزینه بود 

سوال کرد خزینه ؟

گفتم خزینه مثل استخر بود به اندازه ای  هال

پر آب جوش 

جلو آن یک حوضچه بود که با یک سطل آب روی سر کسانی که با صابون سر می شستند می ریختند

اون موقع شامپو نبود 'صابون تو چشمامو می رفت و می سوخت 

تازه دستشویی و توالت هم که چسبیده به اتاق نبود 

توالت گوشه ی حیاط بود 

شلنگ و شیر آب هم نداشت 

باید آفتابه را کنار حوض می گذاشتیم و با یک کاسه آنرا پر می کردیم 

با همان یک آفتابه آب مردم خودشان را تمیز می کردند 

سوال کرد مایع دست چی ؟

گفتم یک جا صابونی بود و یک قالب صابون سبز 

با آن دستها را می شستیم 

برایش زندگی آن سبکی خیلی جالب بود 

البته راجع به بازی ها و سرگرمی. های آن زمان هم کلی حرف زدیم?

بعد که رفت 

به خودم گفتم بی خودت نبود چهار متری چاه به آب می رسید و الان چهل متری هم خشک خشک است 

نظرات 4 + ارسال نظر
Baran 1400/02/18 ساعت 16:44

درود بر شما،
هر دو پیشنهاد شما را خیلی دوست می داشتم.
والبته واکنش عزیز بابا را هم.

خاله جان می گفت،
بعد دنیا آمدنت.آقاجان حمام درست کردو
پمپ و آبگرمکن خرید.

ولایت پدری ،
شنبه و دوشنبه و پنج شنبه ،حویه (دختر مش علی )حمام را می چرخاند.
یک خاتون نامی هم بود،
دم در حمام می نشست.به عبارتی سن و سال پسر بچه ها رو چِک می کرد.یک بار هم با مامان بحث اش شد.مامان هم گفت،من چشم های چوپان رو.تا دم نمره می گیرم .همین جور هم برمی گردونم.
حوریه،سال به دوازده ماه،نمی خندید.با دیدن چوپان یواشکی خندید و گفت،اسیر عراقی می بری؟!

سال قبل.
آمدند و یک سری چاه های عمیق را،پلمپ کردن.چون کشاورزی به صرفه نیست،شالیزار تبدیل به استخر ماهیان گرمابی شد .بله،غیر قانونی.است این کار.آخر پاییز ،قبض آب برای کشاورزها صادر میشه.مثلا هفت هزار متر،استخر.۱۰۰ تومن پول آب بها پرداخت می کنه.۷ هزار متر شالیزار ۲۵۰ تومن.
چرا؟چون استخر دار،پشت دست به مامور پول تقدیم می کنه.وایشان هوای اوشان را دارند

با سلام
از خاطرات بد زندگی ام همین حمام رفتن به اتفاق مادر مخصوصا عمومی اش بود
از آن بد تر حمام عمومی مردانه که به سن و سالهای من لنگ برای پوشش نمی دادند
۰۰۰۰۰۰
متاسفانه انقلاب هم نتوانست رشوه گرفتن را به این امت ترک دهد
خاطرات زیادی از سربازی در ژاندارمری که مرکز دزد ها بود دارم
که خواهم گفت ان شاالله

کاش برای عزیز بابا می‌گفتی که همه توی یک ظرف ترید میکردیم و آبگوشت را روی اون می‌ریختیم و با دست می‌خوردیم.
کاش بهش می‌گفتی زنان مسن فامیل مثل عمه و خاله و مادر بزرگ‌ها حکم رادیو و تلویزیون و فضای مجازی را برامون داشتن و اونا موقع خواب بهترین قصه‌های دنیا رو برامون می‌گفتند تا ما بخوابیم.
اونم ساعت هشت و نه شب نه ساعت یک و دو صبح...
راستی از فانوس براش نگفتی!؟
بگذریم.
اگه بخواهی براش بگی هفتاد سال رو باید براش بگی.
خدا براتون حفظش کنه.

سلام بر دوست گرامی
چشم ما روشن
به نکته های خوبی برای تعریف های بعدی اشاره کردی
شما هم مطلب زیاد دارید که بعد ها به نوه ها ان شاالله منتقل خواهید کرد
خوشبختانه اینترنت به کمک میاد و با تصاویر بهتر میشه با بچه ها کنار آمد
ممنون‌از حضور سبزت

Baran 1400/03/01 ساعت 16:42

سلام بر شما ،
با آرزوی بهترین ها،..ماه میلاد عزیز بابا خیلی خیلی مبارکا باشه

با سپاس
به مناسبت ها برای مون نقاشی می کشد
حالا قراره برایش نقاشی بکشم
هفتم خرداد هم تولد عروس است،
اما دم به تله نمی دهند
که یک شامی بدهند

Baran 1400/03/02 ساعت 12:03

به به.تولد عروس خانم هم با بهترین آرزوها خیلی خیلی مبارکا باشه.
خوب چه اشکالی داره.شما شام درست کنید.ایشان رو دعوت کنید و
واسه جفت شون تولد بگیرید.
البته.به نظرم.اگه عروسی.پدر و مادر خودش رو دعوت و پذیرایی کنه.پدر و مادر شوهرش رو لا دعوت...این خیلی اشکال داره.
زن عمو بانوی مامان.همیشه میگفت.ایشالا.لنگه ی خودش.گیر مادرش بیاد.
نهمین جور هم شد.دقیقا.لنگه خودش،زن داداش شد.دهن ۸ خواهرشوهر و مادرشوهر.به شدت سرویس...

لطفا از طرف من ام یه خورشید با آسمون آبی،و یک درخت پرشکوفه بکشید

با درو د
پسر میگه آدم استرسی است اوایل که آشپزی می کرد همین طور سر دیگ غذا می ایستاد
خب خانمها دوست دارند خونه ی پسرشان را بعد سه سال ببینند
و یک بار هم دستپخت عروس را بچشنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد