باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

گاو مش احمد

مشهدی احمد خدا بیامرز مستخدم اداره ی ما بود 

هر ساعت یک‌ بار یک فرم مخصوص مربوط به کار ما را از اداره ی دیگر که تقریبا با ما فاصله ای حدود چهارصد متر داشت را باید می گرفت و به ما تحویل می داد 

کار های نظافت  هم جز وظایف آن مرحوم بود .

محل زندگی اش هم پشت اداره ما در یک روستا بود 

بنده ی خدا وقتی مصرف سیگارش زیاد می شد معلوم بود که تعادل روحی لش بهم خورده است 

در اینطور مواقع فرم را که تحویل می داد یکساعت تمام در جلو همان اداره تند تند قدم می زد و سیگار می کشید 

تا فرم‌ را بگیرد و بیاورد 

مسولین آن اداره هم معترض می شدند که چرا ما به او رحم نمی کنیم و او را یک‌ساعت علاف نگه می داریم 

مش احمد یک گاو هم در روستا داشت که دوغش را صبح به صبح در یک دبه می گذاشت و صلواتی به همکاران می داد 

گاهی هم  مقداری کره داخل دوغ بود که در صبحانه مصرف می شد 

گاو مش احمد یک بار رها شد و یک شکم سیر گندم خورده بود به طوری که معده اش می ترکد و ناچار شدند او را ذبح کنند 

بی خود نیست که میگن یارو مثل گاو سرش را پایین انداخته و می خورد 

گاو مش احمد که ذبح شد بساط دوغ و کره هم جمع شد 

کاش پولی روی هم می گذاشتیم برایش یک گاو می خریدم‌

یا به عقلمون نرسید و یا پولش را نداشتیم !

مورد دوم به نظر معقول تر بود 


آزمایش

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یفْتَنُونَ»[۵]، آیا مردم گمان کرده‌اند همین‌که بگویند ایمان آوردیم، رها می‌شوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند؟

در دید و بازدید عید 

آن هم در بازار گرم کرونا 

خواهر زن جان کوچیکه رازی را افشا کرد که من در جریانش نبودم 

آن هم گم کردن دو میلیون تومن پول نقد به وسیله ی همسر 

بهش گفتم چرا به من نگفتی 

گفت گفته ام یادت نیست 

گفتم مگه میشه 

چند روز بعد ازش سوال کردم 

گفت مقداری طلا را به امانت به بانک کارگشایی سپردم 

از شانس بعد سیستم بانک خراب شد نتوانستند پول را به کارت منتقل کنند 

بعد از یکی دو ساعت معطلی ناچار شدم دو میلیون پول را نقد بگیرم 

و در کیفم همراه با رسید طلاها در کیفم گذاشتم 

هنوز به درب مترو میدان محمدیه نرسیده بودم چند برگ کاغذ از زیر چادر به زمین افتاد خم شدم برداشتم 

دیدم کاغذ رسید طلاهاس! 

داخل کیف را نگاه کردم  ولی از پول ها خبری نبود

در واقع به جای اینکه درب کیف را باز کنم پول و مدارک را پشت کیف گذاشته بودم 

مسیر را برگشتم  ولی خبری نبود 

به بانک مراجعه کردم گفتند کسی اطلاع نداده است که پولی یافت شده است 

با اعصاب خرد باز گشتم از چند مغازه دار سوال کردم کسی پول پیدا نکرده است 

همگی گفتند نه 

فردا یش دو باره رفتم از چند مغازه سوال کردم 

یکی گفت چرا یک آقا سوال کرد کسی پول گم نکرده است 

من هم شماره تلفن را به فروشنده دادم گفتم اگر مجدد مراجعه کرد به او بدهید 

شاگرد مغازه دار که پسری حدود پانزده سال داشت گفت قیافه ی اول آقا در ذهنم هست اگر دیدمش بهش می گم 

چند روز بعد یک آقایی تماس گرفت و سوال کرد شما پولی گم کرده اید ؟

من هم سیر تا پیاز داستان را تعریف کردم و قرار شد فردا برای دریافت پول مراجعه کنم،

آقای تقریبا جوان پول را تحویل داد هر چه هم خواهش که عنوان شیرینی بر دارد نه او  و. نه شاگرد مغازه دار حاضر شدند بر دارند

به خودم گفتم خوش  به حالش که سر بلند از امتحان الهی بیرون آمد 

برای آزمایش این فرد چه نقشه  هایی کشیده  شده بود 

سیستم قطع شود 

پول نقد دریافت شود 

پول گم شود 

به دست آن آقا برسد 

می توانست بر دارد شاید هم  احتیاج داشته  است تا گریه از کارش باز کند 

این روز  ها که به سوره  ی یوسف می رسیم 

واقعا چه امتحان سختی را گذرانده است 

باید گفت خوشا به سعادتش 




احضار

سریال شبکه یک که این روزها داره پخش میشه و کم کم‌ دارد به صحنه های ترسناک حضور روح و یا جن در منزل و شکسته شدن قاب عکس و جا به جا شدن اشیا می انجامد  داره یواش یواش برای آنهایی که دستی بر آتش داشته اند خنده  دار می شود .

سال پنجاه ‌و شش 

یکی از اقوام در امریکا تصادف کرد و به رحمت خدا رفت 

بگذریم که جنازه اش با چه احترامی به وطن برگشت 

یکی از اقوام آنمرحوم در احضار ارواح تبحر  داشت 

پیشنهاد شد که جلسه ای برای احضار روحش تشکیل شود 

میز گرد بدون استفاده از آهن آورده شد تعداد هفت هشت نفر دور آن نشستیم انگشتان دستها را باز کردیم به طوری که انگشت کوچک متصل به انگشت کوچک بغل دستی بود 

چراغ ها همه خاموش و تاریکی بر اتاق مستولی بود 

بعد در خواست شد سوره فاتحه خوانده شود 

بعد از نزدیکترین ر‌وح مقدس در خواست شد که روح آن مرحوم را به جلسه بیاورد 

سعی شد ولی خبری نشد 

گفته شد چون متوفی به تازگی فوت شده فعلا در گیر سوال و جواب آن ور هست و نمی تواند بیاید 

در خواست شد که روح پدرش را احضار کنند 

دو باره همان روش پیاده شد 

میز شروع به گردش به چپ و راست کرد 

موهای بدن من سیخ و کف دستم عرق کرده بود و یک لرز پنهان در درونم احساس می کردم 

یک ضبط نواری هم در حال ضبط صدا ها بود 

از روح‌ خواسته شد که از جمع حاضر یکی را به عنوان مدیوم انتخاب کند 

بغل دستی من که نوه ی روح بود نفسش به شماره افتاد 

چشم هایش بسته و دستهایش یخ 

ازش سوال شد 

سوال ها یادم نیست ولی ناگهان با صدای بلند شروع به گریه کرد 

مدیر جلسه ضمن تسلیت بابت فوت فرزندش او را دعوت به آرامش کرد و حال و احوال فرزندش را سوال کرد 

جوابها گنگ و نا مفهوم بود مثل کسی که در خواب حرف می زند 

حدود نیم ساعت جلسه طول کشید تا مدیوم به خود آمد 

بعد نوار ضبط شده را چندین بار گوش دادیم 

تا بفهیم چه جوابی داده شده است 

جالب این بود بعضی سوال ها را می گفت اجازه ندارم جواب دهم