باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

گاهی وقتا

گاهی وقتا 

دنیا به کام نیست 

روز چهارشنبه جواب آزمایش را به رسیدهای پرداختی را به بیمه بردم 

ساعت ده نشده گفتم بروم سری به دختر و قند عسل بزنم‌  چون قراره امروز پیش ما بیایند 

سر راه چهارتا سنگک کنجدی و سپوس دار برشته مخصوص دیابتی ها خریدم 

نرسیده به مقصد 

یک پراید در حال دور زدن 

و یک پراید در حال دنده عقب گرفتن بود 

ایستادم و هر چه بوق زدم که راننده بفهمد دارد بمن نزدیک‌می شود 

انگار نه تگار 

و سپرش به گلگیر و درب ماشین نازنین بدون رنگ خش من خورد و ٱنرا حسابی قر کرد 

به راننده گفتم مرد مومن ابن همه بوق زدم  متوجه نشدی ؟ 

حالا من مانده ام با ورقه بیمه طرف و قیمت های آنچنانی صافکار و نقاش 

خونه که رسیدم همسر هم از دکتر برگشته بود 

گفت چشمم آب مروارید دارد و سه شنبه آینده هم وقت عمل دارم 

خدا به خیر بگذراند 

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 1400/11/07 ساعت 09:34

سلام بر شما
فدای سر تون.تن تون سلامت
چند هفته پیش.همین اتفاق برای باباگیان افتاد.البته ایشان .خودشان مقصر بودن،سرجم.چهار و نیم تون.خرج ماشین خودش و آن آقا نمودن.وخدا خیلی رحم کرد.که اتفاق ی برای آن آقا و بغل دستیش نیفتاد...

سال قبل.ماشین جلوی در پارک بود.گاو همسایه.گویا خودش رو.تو در سمت شاگرد می بینه. با شاخ هاش.می افته به جون در.
https://www.instagram.com/p/CXqsEpVKCY8/
بابا گیان برد اینجا.در رو تعمیر کرد.البته از ماشین ما فیلم نگرفت.چون گفت.خیلی خنده داره.بنویسم گاو به اش ضربه زده

سلام
با مزه بود
یک آرایشگر هم کرمانشاه تعریف می کرد
ظاهرا یک پیکان جوانان گوجه ای داشت که یک گاو با کله حسابی به خدمت در سمت شاگرد رسیده بود

Baran 1400/11/10 ساعت 13:36

با سلام و درود و احوال خوب و وقت شما بخیر و خوشی

امیدوارم ماشین از صافکاری و نقاشی گرفته باشید.
امروز یهو یادم اومد.حاج خانم وقت جراحی داشتن.ان شاءالله بخیر و خوشی جراحی شن.و مراقب های بعد جراحی هم به بهترین شکل ممکن بگذرانند.

پیکان گوجه ای.اتوموبیل شیکیِماشین ما مشکی بود.روز قبلش. قبل رفتن به مهمانی.بابا گیان.با شامپو بچه ی فیروز شسته بودتش،
براق شده بود.
به قول ما گیلک ها.چوم دکف=تو چشم بود خیلی.
من به چشم نظر.دعای چشم زخم خیلی معتقدم‌.
اسپند و صدقه.عزیزان دلبند من اند.


آخه همون روز.یعنی چند ساعت قبل این اتفاق.بابا گیان گفت.تو جاده.نزدیک بود قیچی بشم.

مامان گفت.خدا رو شکر .ضررمالی بود.فدای سر بچه ها
ان شاءالله .خدا برای همه بخیر و خوشی و سلامتی بگذرانه

سلام و سپاس
آره بعضی وقتا یک حادثه کوچک باعث دفع شر می شود
اگه به ماشین من نمی زد با آن سرعت دتده عقب حتما در آن کوچه به عابر پیاده ای می زد
بهش گفتم پسر خوب تو که به جای دو تا آینه بغل چهار تا داشتی
آینه ی بغل هاش یک آینه گرد مقعر هم داشت
چطور متوجه نشدی
گفت حواس ام به آن خودروی بود که داشت دور می زد که بهم نزند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد