باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

لذت خدمت

برای بدست آوردن قیمت صافکاری و رنگ مسیری را انتخاب کردم 

جایی که باید می پیچیدم را از دست دادم 

ناچار مستقیم ادامه مسیر دادم 

یک پراید صد متر جلوتر چرخ جلو سمت چپش داخل جوی آب معلق مانده بود 

حس کمک کردن بهم گفت بایست 

راننده اش یک خانم‌ بود که سعی می کرد با دنده عقب بیرون بیاید 

یک آقای دیگری هم آمد 

گفت جلو خودرو را بلند کنیم تا بیرون بیاید زوری زدیم ولی خب سنمان دیگر آنقدر بالا است که نشود خودرو را بیرون‌برد 

یک آقای جوانی هم آمد پشت فرمان نشست 

پیشنهاد دادم که اتاق را به سمت راست هول بدهیم تا سنگینی خود رو به آن سمت منتقل شود 

همین کار را کردیم خیلی راحت خود رو بیرون کشیده شد 

می دونم که کلی برامون دعا کرد 

و من هم از درون احساس شادابی می کردم 

******

در وضو خانه در کف یک چهار چوب فلزی نصب شده است 

به خدام مسجد گفتم راز این چهار چوب چیست 

گفت قراره فرش بیاندازند و اطراف جاکفشی درست کنند و کسی که می خواهد وضو بگیرد وسایلش را در کمد گذاشته و  از دمپایی مسجد استفاده کند 

ظهر دیروز یک مرد تنومند بدون توجه به این مانع سکندری خورد و با کله به درب خورد 

شانس آورد خونین و مالین نشد 

بعد از نماز مغرب به امام جماعت گفتم که چه حادثه پیش آمده است 

امروز دیدم آهن را جمع کرده اند 

یاد این مثال افتادم اول منار را  بدوز بعد  چاله را بکن 



نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1400/11/13 ساعت 17:36

سلام بر شما
خداوند به شما شادی و سلامتی و شادابی و طول عمر باعزت ببخشهدم همه ی شما طیب الله انفسکم

همراه چوپان
۴ صبح
راهی خراسان شدیم
اکبر جوجه ی گرگان
برای نماز و ناهار توقف کردیم
وضو خانه ی تمیزی داشت
یک بانو،
با جامه ای بلند و روسری بزرگ.همراه دختر بچه ای،به سن و سال سارا پشت سر من و سارا آمد.
سال ۸۹ بود.چادرام تو بغل سارا بود.به یک بار شنیدم.سارا به آن بانو گفت .داری اشتباه میکنی.برگشتم.آن بانو مشغول وضو گرفتن بود.مجددن گفت،خاج خانم؟میگم داری اشتباه می کنی.آقا ما هرچی صدا می کنیم.سارا؟! سارا؟! بیا .اصلا و ابدا،نمی شنید و...خلاصه کشان کشان.اینو از کنار آن بانو،کشیدم کنار.البته از آن بانو.معذرت خواستم و ایشان لبخند زدن
آخ...از نماز خانه و پدری که سارا از من و آن خانمیعنی هی مهر می برد برای آن بانو.هی آن بانو کنار می گذاشتم.و آن وقت. سارا به اش گفت.چرا تو نمی فهمی.داری اشتباه میکنی.آن بانو.از خنده غش رفتلپ سارا را کشید.

سلام
حالا اشتباه آن بنده ی خدا چه بود؟

Baran 1400/11/16 ساعت 08:09

سلام بر شما
به به ؛قند وعسل جان و
مامان گل اش
دست شون درد نکنهخیلی خیلی مبارکا باشهخدا به شما سلامتی و خیر و برکت ببخشهخدایا !آقای امیر علی خان را برای همه ی ماحافظ و نگهدار باش
پیشاپیش؛روز تون مبارک

سلام
صبح به خیر
سپاس از دعای خیر شما
خدا شما را برای عزیزانتان و آنها را برای شما حفظ فرماید
آمین

Baran 1400/11/17 ساعت 18:19

با سلام و
وقت به خیر؛اشتباه از ما بود که؛بانوی اهل سنت ندیده بودیم

سلام
آهان الان متوجه شدم که چرا سارا تذکر می داده است
عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد