باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

احضار

سریال شبکه یک که این روزها داره پخش میشه و کم کم‌ دارد به صحنه های ترسناک حضور روح و یا جن در منزل و شکسته شدن قاب عکس و جا به جا شدن اشیا می انجامد  داره یواش یواش برای آنهایی که دستی بر آتش داشته اند خنده  دار می شود .

سال پنجاه ‌و شش 

یکی از اقوام در امریکا تصادف کرد و به رحمت خدا رفت 

بگذریم که جنازه اش با چه احترامی به وطن برگشت 

یکی از اقوام آنمرحوم در احضار ارواح تبحر  داشت 

پیشنهاد شد که جلسه ای برای احضار روحش تشکیل شود 

میز گرد بدون استفاده از آهن آورده شد تعداد هفت هشت نفر دور آن نشستیم انگشتان دستها را باز کردیم به طوری که انگشت کوچک متصل به انگشت کوچک بغل دستی بود 

چراغ ها همه خاموش و تاریکی بر اتاق مستولی بود 

بعد در خواست شد سوره فاتحه خوانده شود 

بعد از نزدیکترین ر‌وح مقدس در خواست شد که روح آن مرحوم را به جلسه بیاورد 

سعی شد ولی خبری نشد 

گفته شد چون متوفی به تازگی فوت شده فعلا در گیر سوال و جواب آن ور هست و نمی تواند بیاید 

در خواست شد که روح پدرش را احضار کنند 

دو باره همان روش پیاده شد 

میز شروع به گردش به چپ و راست کرد 

موهای بدن من سیخ و کف دستم عرق کرده بود و یک لرز پنهان در درونم احساس می کردم 

یک ضبط نواری هم در حال ضبط صدا ها بود 

از روح‌ خواسته شد که از جمع حاضر یکی را به عنوان مدیوم انتخاب کند 

بغل دستی من که نوه ی روح بود نفسش به شماره افتاد 

چشم هایش بسته و دستهایش یخ 

ازش سوال شد 

سوال ها یادم نیست ولی ناگهان با صدای بلند شروع به گریه کرد 

مدیر جلسه ضمن تسلیت بابت فوت فرزندش او را دعوت به آرامش کرد و حال و احوال فرزندش را سوال کرد 

جوابها گنگ و نا مفهوم بود مثل کسی که در خواب حرف می زند 

حدود نیم ساعت جلسه طول کشید تا مدیوم به خود آمد 

بعد نوار ضبط شده را چندین بار گوش دادیم 

تا بفهیم چه جوابی داده شده است 

جالب این بود بعضی سوال ها را می گفت اجازه ندارم جواب دهم 


نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/02/04 ساعت 15:20

سلام بر شما
سالها پیش.خونه ی ما رو دزد زد.
گفتن برین پیش مُلا.
یه پسر بچه ی نابالغ هم .با خودتون ببرین.
چوپان رو بردن.
گفت ملاگف،من دعامی خونم.تو حواست به این کاسه باشه.ببین چی می بینی.
کاسه مسی.لبریز آب بود.
چوپان گفت،شب دیدم.چند نفر سروصورت بسته.دور خونه نشسته بودن.بعد چراغ های خونه خاموش شد.یه چیزی.شبیه خاک.ریختن و
اومدن سمت خونه و..لوازم رو کول شون.بردن.
گفت دنبال شون رفتم.
بچه ترسید،واحضار بهم خورد.

گفت یکی برگشت منو نگاه کرد.انگار منو دیده باشه.منم یهو ترسیدم.
طفلی بچه.خدا رحم کرد زهره ترک نشد.

پناه بر خدا.تصور کردم.انگشت کوچیکه ی منم.چسبیده به انگشت کوچیکه ی بغل دستیمه.یخ کردم.

البته احضار ارواح هست ولی فعل حرام است،
مدتی هم من مطالعه در این باره کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد