باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

طلسمی که شکست

بر خلاف انتظارم 

ثبت احوال وکالت نامه را دید و گفت اگر چیزی راجع به ثبت و احوال آمده است بیا به من مراجعه کن 

وکالت نامه را خواندم یک اشاره به کارت ملی شده بود 

بالاخره گواهی کارت ملی را با پرداخت ده هزار تومن گرفتم 

برای زدن مهر به مسئول مربوطه مراجعه کردم 

از زدن مهر خودداری می کرد می گفت اسم اداره ثبت و احوال نیامده است 

بالاخره دلش سوخت و مهر را زد 

امروز ساعت شش و نیم راهی بانک شدم 

از ساعت هفت و سی دقیقه تا هشت و سی دقیقه چشم در چشم متصدی بانک دوختم تا بالاخره بهانه تراشی هایش تمام شد و کارت را تحویل گرفتم 

خدا کند دیگه نیازی به این وکالت نامه پیدا نکنم 

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1401/01/25 ساعت 18:30

سلام بر شما
دست شما درد نکنه .خدا به شما سلامتی ببخشه.
عمو حسن.ثبت اسناد کار می کرد.چند ساله بودم.فهمیدم عموی دیگری هم دارم.همراه پدر رفته بودیم پیشش.از بالای عینک.نگاه می کرد و پشت سر پدربزرگ می گفت؛
دوطرف میزش.پرونده ها روی هم بودند و
خوش ام نیامد ازش.

سلام
بعضی وقتا همین طوری آدم از یکی خوشش میاد و بعضی وقتا همین طوری نه

Baran 1401/01/26 ساعت 20:00

با سلام،
باخوندن پاسخ تون.یاد شعر استاد سید علی صالحی افتادم؛
"گاهی همین‌طوری از خانه بزن بیرون
بی‌خیالِ هر چه که هست!وَهمِ هوا از حیرتِ نمورِ علف لبریز است
خنکاست
خدایی کن!"

وخوب.جمله تون قابل تامل بود.باید به اش فکر کنم.ذهنم رو مرور کنم.ببینم چقدر همین طوری،از کسی خوش ام نیامد و
چقدر آمد.وخوبتر اینکه.حس و احساس و ندای درونی آمدم.همین طوری هم نیست

با سلام
یک همسایه داشتیم برخورد اولش با من شبیه دعوا بود
یک روز ماشینش بنزین تمام کرده بود و معطل مونده بود
سویچ ماشینم را بهش دادم با یک دبه گفتم برو از پمپ بنزین بنزین بخر
قبول نکرد
بعد ها گفت شما خیلی مهربانید

روحش شاد باد

Baran 1401/01/29 ساعت 21:02

سلام بر شما
خدا رحمت شون کنه.
برخورد اول،شبیه دعوا=قضاوت از روی چهره.عروسِ خان دایی ما هم.به عروس بزرگه ی ما گفت،خواهر شوهرت مهربان است.من فکر می کردم.خیلی بداخلاق باشد.

سلام
قضاوتهای عجولانه ی ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد