باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

ما و تغییر ساعت

رژیم سابق در دهه ی پنجاه برای صرفه جویی در انرژی به قولی 

یا شاید هم به خاطر چشم و همچشمی با اروپایی ها تغییر ساعت را مد کرد 

البته چون ساعت ما با ساعت بین المللی گرینویچ در زمستان سه و نیم ساعت و در تابستان چهار و نیم‌ساعت اختلاف داشت 

اون نیم‌ساعت هم از ساعت ملی کم کردند 

در واقع تغییر ساعت به جای یک ساعت یک ونیم ساعت شد 

یعنی ساعت چهار ونیم صبح در تابستان برابر شش صبح بود 

نتیجه کارمندان  سحرخیز تر از خمیر گیران  شده بودند 

انقلاب که شد گفتند صهیونیست ها حتی در زندگی خصوصی ما هم دخالت کردند هم ساعت را عوض کردند و هم گفتند دو تا بچه کافی است 

یک مدتی گذشت  بازرگان که نخست وزیر شد 

گفت بابا همه ی کارهای شاه هم که بد نبود مثلا همین تغییر ساعت 

خیلی هم خوبست 

بالاخره شورای انقلاب آنروز تغییر ساعت را دوباره تصویب کرد 

گذشت احمدی نژاد رئیس جمهور شد 

پا فشاری کرد تغییر ساعت  یعنی چی ؟ 

کشور ما که آفتاب تابان است صرفه جویی انرژی مال اونایی است که هر روزشان ابری و بارونی  می باشد

باز ساعتها ثابت شد 

سال بعد گیر دادند این عدم تغییر ساعت فلان قدر به اقتصاد ضربه زد 

مجلس هم شروع کرد به بحث و جدل که ساعت تغییر کند و یا نه 

بالاخره قانون شد که ساعت تغییر کند 

امروز هم باز مجلس پایش را توی یک کفش کرد که  چرا 

ساعتها را  تغییر می دهید ؟

و تلویزیون هم کاسه ی از آش داغتر شروع به تبلیغ کرد که تغییر ساعت  اخه  ا خه

نتیجه سال ۱۴۰۱ را بدون تغییر ساعت خواهیم گذراند 

والله  تغییر ساعت  شده یک سرگرمی برای ملت و دولت 

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 1400/12/25 ساعت 11:03

"نتیجه کارمندان  سحرخیز تر از خمیر گیران  شده بودند"...

سلام خدا بر شما.

یادمه بابام بخاطر گرفتن شناسنامه ی بچه های مش حسن.خیلی بدو بدو کرد.آن مدت که چهار فرزندی مد شده بود.مش حسن رو مد نبود و
قانون خودش را داشت.ولیکن چهار را به ۸،هشت را به ۱۱ تبدیل نمود و
از چهار به بعد.بچ ه ها شناسنامه و کوپن و بیمه و...نداشتن.
مرکز بهداشت.یکی از سالن های دختر خاله ایران پدرم را اجاره کرده بود.سی ما خانم.مسئول مرکز بود و
من پشت موتور پدرم بودم و
برای مهروامضاء برگه نمی دونم چی؟ولی می دونم مرتبط با من حسن و اهل و ایالش بود..سی ما خانم به پدرم گفت.یعنی دل ام می خواد مش حسنُ تیرباران کنم.جمله اش رو با آنچنان خشمی گفت که.من پیرهن پدرم رو سفت و محکم گرفتم.وآن وقت.پدرم به ایشان گفتند.من از طرف مش حسن.از شما عذرخواهی می کنم.وآن وقت.سی ما خانم جا خورد و
دخترخاله ایران با خنده گفت،وای از دست پسرخاله مامد.
بعد تر ها.اوضاع تغییر کردو
حتی دو فرزند داشته ها را پشت کوهی خواندند و تک فرزندی ارجعیت داشت.آقای احمدی نژاد که آمد و فیلم خجالت نکش ساخته شد.به به چه.چه شروع شدو
مش حسن جزء چهره های ماندگار شد.
الحمدالله. یکایک بچه ها.سروسامان گرفتند.اوضاع درس و تحصیل و کاروزندگی شان خوب.در حد عالی است.
فقط گل دختر بزرگِ شان.نازارشیرین خانم.با بیماری سختی دسته پنجه نرم می کنه...
الهی.خداوند به اذنش.سلامتیش رو به اش برگردونه...دل همسر و گل دختر و...همه ی مارو شاد کنه...توکل به خدا.

سلام
والله بچه ی زیاد نعمت است
به قول باجناق باید دور سفره پر بچه باشه که تو سر و کله ی هم بزنند
البته زمان پیری حسابی زیر و بال آدم را می گیرند
والله دو تا بچه اصلا کافی نیست
همین مش حسن با یازده بچه همه را به سر و سامان رسانده است

Baran 1400/12/26 ساعت 12:22

سلام بر شما
آخرین پنجشنبه ی سال بخیر و خوشی

خداوند جمیع رفتگان شما را رحمت کندخیرو خوشی و سلامت و طول عمرباعزتِ توام عاقبت بخیری‌...برای شما آرزومندم

امیدوارم آقای باجناق شما،واسه روی سفره هم فکری بکری داشته باشه.
مامانم واسه تمیز کردن خونه ی رشت.رفته بود و وقتی آمد.از توی کمد.کفش دادا را با خودش آورد.بابا گیان با دیدن کفش بچه گانه ی دادا با ذوق گفت،اینو بزار واسه بچه ی خودت.دادا گفت،آدم بخاطر یه کفش.بچه میاره؟! باباگیان پرسید چطور؟!گفت پوشک و شیرو لباس.می دونی چقدر گرونه؛بعد یهو گفت،من که نمی خوام زن بگیرم
فاصله ی سنی بین بچه ها مهمه.همین محمدرضا عزیزمون.از خواهرش ۱۸ سال بزرگتره.دادا می گفت.دل ام براش می سوزه.خواهرش خیلی اذیتش می کنه.
بچه های مش هسن.همه پشت هم اند و
برای پدرو مادرشون کمک حال و پشتیبان اند و گلیم خودشونو.خودشون از آب..
مش حسن دخالتی تو سروسامان دادن شون نداشت و
همون طوری که پدرم به فکر هویت بچه هاش بود.بچه هاش به فکر کار و زندگی و تحصیل و آباد کردن شالی زار و
نگهداری استخر ماهی و
کار و کارو کار...
از آقای قندوعسل چه خبراایشلا که خوب و سلامت و برقرا باشه و
به قول قدیمی.هزار تا شه

سلام
ما هفت تا بچه باید باشیم ولی دو تا از پسر ها اولین بجه ۱۸ روز عمر کرد و یکی به آخر مونده هم سه روز
پدرم کارمند و مادرم خانه دار
پدرم بزرگ خانواده لذا خواهر و برادرش او را مثل یک پدر می دانستند
در نتیجه تعداد عائله ی تحت تکلفش خیلی بیشتر از تعداد نفرات خانواده بود
والله کم و کثیری در زندگی احساس نمی کردیم البته امکانات رفاهی ما در مقایسه با بعضی ها دیرتر تامین می شد
مثلا یخچال را سال ۴۲ خریدیم و تلویزیون را سال ۴۷ خودرو هم نداشتیم
کرایه نشین تا سال ۴۶ بودیم
البته بچه ها هم هم از لحاظ علمی رشد داشتند و هم از نظر شغلی
همین باجناق با سه پسر و یک دختر مثل یک توپ پشتیبان بچه هایش است الحمدالله دو تای آخر دختر در حال گذراندن دوره دکترا در آی تی است و پسر آخری در حال گرفتن کارشناسی ارشد
دو تای اول هم ماشاالله در کار و کسب بسیار موفق هستند
الحمدالله رب العالمین
اینه که میگم تعداد بچه ها عامل فقر نیست بلکه عامل رشد است البته بشرط مدیریت صحیح پدر و مادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد