باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

خواب

خواب دیدم 

من به اتفاق سه نفر از همکاران قدیمی بازنشسته در محلی کار می کنیم 

رئیس ما هم همان رئیس سریال برره ی مهران مدیری بود 

چهار نفری مون را جمع کرد 

و گفت سرود شاهنشاهی بخوانید 

هر کس قسمتی خوند بعد از سمت راست مدیر به سمت چپ مدیر رفت 

من گفتم سرود را کامل بلد نیستم 

گفت پس شما دیگه نیایید 

گفتم یعنی از فردا دیگه سر کار نیایم ؟

گفت آری 

ظاهرا کاهش نیرو داشتند 

گفتم کاش زود تر می گفتید تا با خودم ماشین می آوردم و وسایل ام را می بردم 

گفت برایت آژانس می گیریم 

در کمد وسایل را که باز کردم دو دست کت و شلوار و کلی وسایل درونش بود 

یکی از آن همکاران کمک کرد ولی گفت چه عجله ای داری 

فردا ماشین را بیاور و همه را با خود ببر 

همین طور که وسایل  جمع جور می کردم به خوپم گفتم اگه صدقه ماه صفر را می دادم این طور نمی شد .

بیدار شدم 

ساعت را نگاه کردم چهار صبح بود 


نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/06/18 ساعت 09:34

سلام،
خیر باشه ان شاءالله..‌
صدقه کنار گذاشتن.خیلی خوبِ،خیلی.
خدا رحمت کنه اموات شما را.پدر.بابت تب شدید سارا.رفت پیش مُلا دعانویسِ مرحوم.
گفت،بیاد خودش رو بیاری.پدر گفت.خودت رو می برم.ملا رو برداشت و آمد خانه.
هم ولایتی بودیم. بعد با ذوق به ام گفت.خیلی خوبه که.همیشه صدقه کنار می گذاری.و تشویق ام کرد.این کار رو.تا زنده هستم.ترک نکنم.

سلام
آره صدقه هفتا نوع بلا را از آدم دور می کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد