باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

این هم گذشت

پدر خدا بیامرزم وقتی بیمار بود 

سه پسر از چهار پسرش مرتبا گرداگردش می چرخیدتد 

از پزشگ بگیر تا راننده ی شخصی که او را برای ادامه شیمی درمانی می برند و می آوردند 

همه دربست در اختیارش بودند 

مادر که زمین خورد و پایش شکست 

برای درمان معطل نماید 

یک پزشگ مرتبا یک مسافت ده پانزده کیلومتری را طی می کرد تا او را معاینه کند و از پیش رفت بهبودی اش مطلع شود

عمو که کلیه هایش را از دست داده بود دو پسرش او را به کول می گرفتند و چهار طبقه او را حمل می کردند 

حال اگه خدای ناکرده ما بیمار شویم 

پسر که رفت 

داماد که یکی اش کور می کند و شفا نمی دهد

آن یکی هم آنقدر گرفتار کسب و کار است 

که تهیه ی یک لیوان آب هم برای ما برایش مشکل است 

فکر کنم با این اوصاف باید خود را آماده ی مهد کهنسالان کنیم 

****

روز شنبه که میهمان ما بودند 

موقع خدا حافظی کلی گریه کرد 

ولی برای من خیلی عادی بود 

انگار نه انگار که حداقل تا یک سال آنها را نخواهیم دید .



نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/06/17 ساعت 08:21

سلام بر شما
خداوند اموات شما را رحمت کند
آی ننه و ننه.دست خوش؛چه پسری دنیا آوردین.آدم نمی دونه.با این پست.بخنده.بگریه.یاد قدیم بی افته.به آینده و عروس و داماد نداشته اش فکر کنِ.مهد کهنسال و
خدا آخر و عاقبت همه ی ما رو ختم بخیر کنه؛دست چپ و راست همه ی ما را هم.محتاج هم نکنه...،ان شاءالله...

دنیا خیلی تغییر کرده
برادر بزرگم دو پسر و یک دختر دارد
یکیش کاناداس و دو تای بعدی سوئد اند
چه زمانه ای است طوری شده که ٱدم فکر می کنه اصلا اجاقش کور بوده و فرزندی نداشته است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد