باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

این روزها

دیروز برای ملاقات مرد کوچک رفتم 

تمام‌پرتکل ها را رعایت کردم 

کوچولوی دماغ گنده را مادر بزرگش بغلم داد 

چه حس خوبی بود 

ده سال می شد یک بچه ی اینقدری را بغل نکرده بودم 

مامان بزرگ و مادرش خیلی دور و برش می چرخندند 

تا یک صدایی می شنوند دو نفری می دوند 

همسر حسابی سرگرم شده 

فکر می کنم با تولد این نوزاد 

دوری پسر را راحت تر می تواند تحمل کند 

امروز شنبه هم قرار است برای یک سری آزمایش به بیمارستان محل تولدش یرده شود 

همسر می گفت 

نافش که افتاد یک چند روزی خونه ی خودمون می برمش 

تا خاله و دختر خاله اش که فعلا قرنطینه هستند 

بتوانند او را ببینند .


نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 1400/06/13 ساعت 12:45

سلام بر شما
نووش جان تان
این حس خوبِ در آغوش کشیدنِ مولود.
بوی گلوی نوزاد،خیلی حال خوش کنِ.خیلی..
والحمدالله شکر و سپاس ...برای خوشحالی مادر و مادربزرگ و....

سلام
امروز بردن گفتند زردی. دارد
قرار شد دو روز در دستگاه نگه داری شود
والله قدیم قدیما نه زردی می فهمیدیم چه هست و نه چیزهای دیگر
ترنجبین می دادند همه چیز اکی می شد

Baran 1400/06/15 ساعت 07:49

سلام و صبح تان بخیر
بله،ما هم به سارا و دادا ترنجبین خوراندیم و
دکتر گفت،دم به دقه .شیر فراموش نشود.وگرنه بستری .
من هم.از بیمارستان فراری.ولیکن مو ب مو.فرمایش دکتر را اجرا کردم .
وان شاءالله مرد شهریوری،هر چه زودتر مرخص .به آغوش مادر و مادربزرگ و پدر بزرگ برمی گردد و
خاله و دختر خاله جان اش را هم می بیند

با سپاس از شما
امروز هم گفتند باید زیر دستگاه باشد تا میزان زردی اش به هشت برسد
فعلا نه است
از طرفی هم بد نیست تا مادر اعتماد به نفس پیدا کند
و از عهده ی شستن و عوض کردن به تنهایی بر بیاید
آره خاله و دختر خاله که دیروز چهارده روز کرونایی شان تمام شد چشم انتظارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد