باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

یادی از نوشته ها

امروز سری به مطالب قدیمی وبلاگم زدم 

بعضی مطالبش را خوندم و در انتها نظری هم به کامنت ها انداختم 

اولش باورم نمی شد که مطالب مال خودم باشد 

ولی هر چه فکر کردم دیدم کپی هم نبود 

خلاصه کلی کیف کردم 

به نظرم بد نیست آدم اون مطالب قبلی اش را خودش بخواند تا بفهمد چقدر تغییر کرده است 

بشنو از ......



نی ، گیاهی ست خود رو ، و در کنار برکه یا رودخانه یا تالاب میروید 

در برخی مکانها ، مثل منطقه شاهرود و دامغان ، در یک روز خاص ، بعد از اذان مغرب ، آتش را در انبوه نیزار رها میکنند و می سوزانند ، و این سوختن تا سحر ادامه میابد 


در دل شب ، بهنگام سوختن نیزار ، صداهایی عجیب و پر از اسرار بگوش میرسد ، و تا سحر غوغایی برپاست

 

دما دم صبح و قبل از طلوع آفتاب ، به نیزار سوخته میروند . 

بعضی از نی ها نسوخته اند 

و در آتش سرخ شده یا بقولی پخته شده اند .


نی های سرخ شده را جمع آوری میکنند و از بین آنها ، جدا سازی آغاز میشود . برخی از نی ها که دارای هفت بند و کمتر از یک متر هستند به درد ساز نی اصیل میخورند .  برخی بدرد فلوت و نی لبک و دوسازه ، قشمه و ... 


اما موضوع اینجاست که آن دسته از نی ها که ساز میشوند ، باید زمانی که نواخته میشوند ، اسرار سوختن را بیان کنند 


بشنو از نی ، چون حکایت میکند

از جدایی ها شکایت میکند


اما در عرفان ، یکی از معانی نی

نه است ، نیی ، نیستی ، هیچ


در حقیقت ، نی ، نماد انسان فارغ از خود است ، دلباخته ی معشوق واقعی و بریده از تمام مادیات و مسائل دنیوی .  

پایین تر از همه خود را می انگارد، ولی در مقابل ، به درک اشرف مخلوقات رسیده  و میداند که معشوق از او تعهد گرفته که:


*الست بربکم ، قالو بلی* 


اما منیت خود را نابود ساخته و از من و تویی ، دو گانه گی و چند گانه گی ، وحدت ساخته و جز او را نمی بیند . 


نی حدیث راه ، پر خون میکند

قصه های عشق ، مجنون میکند



یکشب آتش در نیستانی فتاد

سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد


شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نی ای شمع مزار خویش شد


نی به آتش گفت; کاین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟


گفت آتش ; بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم


زانکه میگفتی نی ام ، با صد نمود

همچنان در بند خود بودی که بود


مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است


با چنین دعوی چرا ای کم عیار

برگ خود میساختی هر نو بهار 


دلت نیامد بپرسی آن نی که سرخ شده و پخته ست و کوتاه ، ولی فریاد ساز ندارد ،  چی ؟ . . 


آن نی ، قلم می شود

می گوید و می خروشد و آگاه می کند و گاهی می نالد

 ولی بی صدا ، خاموش ،...