باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

محرم

قبل  از رسیدن به سن‌مدرسه ٬  ما با مراسم سینه زنی اخت بودیم  .

چون صدایمان بچه گانه بود و ریم‌نوحه های مردانه را بهم  می زد .

دستمان را می گرفتند و از صف بیرون می کشیدند  .

خوب خوشمان نمی آمد با آن همه گل مالی که کرده بودیم و  تحمل داغی اسفالت  با پوست نازک کف پاهایمان 

حالا ما را بیرون بکشند 

و یا داخل خانه هایی که درش برای ورود دسته های عزا داری باز بود ما را راه ندهند .

در شهر ما معمولا از هفتم محرم  دسته های عزا داری شب ها  بیرون می آمدند 

روز ها بعد از نماز ظهر و عصر  مراسم سخنرانی و بعد روضه خوانی بود 

مداحی به این سبک اصلا وجود نداشت .

بعضی خونه ها روضه خوانی داشتند 

و نماد آن علم کوچکی بود که سر در خانه آویزان می شد 

روحانیون آن زمان اکثرا فقط روضه می خواندند 

البته یک شیخی هم بود اهل اصفهان که در مجالس زنانه مرتب به خانمها  ٬ البته بعضی وقتا با لحن تند تذکر می داد 

که حجابت را رعایت کن 

از سفره و نذری هم خبری نبود 

ولی چایی و شربت و آب یخ آغشته به گلاب فراوان بود 

دسته زنجیر زنی هم در شهر ما نبود 

ظاهرا ممنوع شده بود 

فقط سینه زن داشتیم که بعضی ها آنقدر محکم به تخت سینه خود می زدند که محل ضربه ها مانند سوختگی پوست می انداخت 

انقلاب که شد کل مراسم هم دستخوش تعویض شد 

سر و کله ی مداح های میلیونی پیدا شد 

سخنرانی ها شکل گرفت که با محتوا هستند 

مردم هم با سواد تر شدند و ترجیح می دهند پای منبر کسانی بنشینند که حرفی برای گفتن داشته باشند 

و انتقادی هم از وضع موجود داشته باشند 


نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 1400/05/20 ساعت 19:18

سلام بر شما
خداوند برای شما ثواب بنویسه
ما از سال ۸۳.رفتن به اماکن عمومی،مجالس عزاداری و عروسی و شب پاسی و...ممنوع شدیم.
دکتر گفت،بدنت.نا ایمنِ.باید خیلی مراقب باشی.
توپ که در می کردن.
ما خونه ی آقاجان بودیم.
مهمان ها که می آمدن.من بالای سالن می نشستم.یعنی دایی ها می گفتن.بیا کنار ما بشین.خانم های فک و فامیل.در و همسایه اومد.باهات روبوسی،یا دست نده.
بی کار هم نمون.میوه ها مونو پوست بگیر.
من هم از همان بالای سالن.دست به سینه .سال نو رو تبریک می گفتم.بعضی ها درک می کردن.بعضی ها نه.مثلا بعضی ها میگفتن.خودت رو می گیری.بعضی ها هم.به کنایه می گفتن.ارباب زن.
یعنی زن ارباب.گویا قدیم ها.زن ارباب بالای سالن می نشست.
خلاصه دل ام خنک شد .کوید ۱۹ آمد.وهمه تا حدود زیادی رعایت می کنن.

بگذریم.
شب های محرم تهران را دوست دارم.
مثلا مسیر امام حسین.مثلا بعد بیمارستان امام حسین.
یادمه بچه بودم.که محرم. اردی بهشت آن سال همراه مامان و دختر عمو بزرگه.رفتیم مسجد محل.
شب مهتابی ای بود.تمام مسیر.کرم شب تاب سوسو میزد.ومن.همه ی حواس ام.به آن رنگ و سوسو اش بود.
آی ننه و ننه.چرا ما رو دنیا آوردی آخه.
خدا اموات شما را رحمت کنه

با درود
اتفاقا این روزها خیلی آی ننه را می خوانم
وقتی هوا گرم میشه و لک لک کنان مسیر را بالا می روم یاد ننه می افتم
مادر خدا بیامرزم از کلمه ننه بدش می آمد
میگفت بگو مامان
خب من هم عارم می شد با این سن و سال بگم مامان
ناچار دیگه بهش می گفت مادر
و همین کلمه ی مادر روش برای همیشه ماند
***************
چه سخته آدم ناچار باشه عزیزان خودش را بغل نکنه
با این توصیف شما باید زودتر از موعد واکسن بزنید
دخترم نامه از دکترش گرفت که واکسن بزند
گفتند دکتر باید تعهد بدهد تشنج نمی کنی
خب دکترش گفت من ضمانت نمی کنم
همین طور بلاتکلیف مانده است

Baran 1400/05/21 ساعت 14:22

درود بر شما
خدا همه ی اموات شما را رحمت کنه
اتفاقا.مامان من ام.خوشش نمیاد به اش مادربزرگ و ننه بگن.واسه همین.بچه ها "مامان کوچولو "صدا می کنند.ویک بار توی خیابان.سارا صدا کرد و
دوتا خانم چادری،یکی شان گفت،چه بامزه.مامانش رو مامان کوچولو صدا می زنه.دومی گفت،لابد خاله اش رو هم ،خاله کوچولو
****
والا،من قصد واکسن زدن رو ندارم.
قبل تر.دنبال واکسن سرماخوردگی بودم.دکتر به ام گفت.تو که آنفولانزای خوکی رو گرفتی،نیازی ب واکسن نداری.هر ویروسی بیاد.خفیف اش رو می گیری.من ام حرفش رو گوش کردم.اول .تا آنجا که ممکن بود و هست رعایت می کنم.هر ویروسی ام که گرفتم.به قول دکتر.اول خدا.بعد طبق نسخه و استراحت.
شکر خدا.دلتا رو هم گرفتیم و
چیزی به شکستن قرنطینه ی ما نمانده

به اتفاق گل دختر تون و همه عزیزان تون.در امان الله باشید

سلام
ان شاالله خدا‌وند دلهای اون هایی که چشم به آسمان دوخته اند و دست نیاز خود را برای درمان بیماران بالا کشیده اند خداوند نا امید نکند
آمین
****
دخترم که کرنایی شد تقریبا از بچگی کلسیونر بیماری ها هست
سرخک . مخملک .یرقان . اوریون را گرفته است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد