باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

مراسم خواستگاری

دوست خدا بیامرزم صدام کرد و گفت 

فلانی خانمم یک همکار داره  دختر خوبیه اگه می خواهی برو ببینش 

جالب این بود بین این همه دوست مجرد به من گفت که سابقه ی دوستیمون کمتر بود 

من هم کفش و کلاه پوشیدم و به در مدرسه رفتم قرار بود که همسر آن دوستم کمی معطل کند تا من با چشم باز دختره را ببینم !

حالا بر حسب اتفاق او را چند بار در مسیرم دیده بودم علت اینکه در ذهن مونده بود حجابش بود که ما به اینگونه پوشش دخترا مارکسیسم  اسلامی می گفتیم 

در آن زمان و در آن محیط دختر چادری کم یافت می شد 

بعدها 

یکی دو بارهم دورا دور تعقبش کردم .

یک ماهی گذشت  دوستم گفت فلانی چیه شد ؟

خب انقلاب تازه داشت پا می گرفت و راه پیمایی و تظاهرات  و  حکومت نظامی و آینده ی نامعلوم تصمیم گیری را سخت می کرد 

بالاخره آنقدر اصرار کرد گفتم خب یک قرار بگذار 

او هم به خانمش گفت و قرار شد عصر جمعه برای صحبت به خانه آنها برویم 

قرار شد در صورتی که برنامه بهم خورد تلفنی بهشون خبر بدهیم 

عصر جمعه شیک و پیک و ادکلن زده راهی منزلشان شدیم 

ولی گویا آنها اشتباهی حالی شون شده بود فکر می کردند که اگه‌بخواهیم بیاییم زنگ می زنیم 

داخل که شدیم پدر دختر با پیژاما تکیه بر بالش  تلویزیون نگاه می کرد 

بقیه هم انگار نه انگار میهمان ویژه دارند 

ما به  اتاق پذیرایی دعوت شدیم 

مادر خانواده به همسر میگه پاشو حاجی میهمانهای فلانی آمده اند 

پا شو شلوار بپوش 

میگه آمده اند که آمده اند 

من چرا باید شلوار بپوشم ؟

حالا   ما در پذیرایی منتظر بودیم 

بنده ی خدا همسر دوستم پاک کلافه شده بود 

بین اتاق پذیرایی  و  هال سرگردان

بالاخره حاجی  را شیر فهم کردند که قضیه خواستگاری است 

حاجی که وارد شد همه خبردار ایستادیم

پس از نشستن گفت خب کی می خواد ازدواج کند 

من هم گفتم آقا اجازه من !!

فورا بلند شد و میوه  را عجولانه تعارف کرد 

نیم ساعتی نشستیم و بعد خدا حافظی کردیم 

بعد همسر دوستم گفت قضیه از چه قرار بوده 

کلا آنها بیرون رفته بودند و  وقتی صدای موتور ژیان را می شنوند 

میگن وای خاک بر سرمان نکنه اونا هستند !

چند وقت بعد به پدرم اطلاع دادم 

قرار شد که پس از راهی کردن برادر در فرودگاه به مقصد امریکا  ؛ برای مراسم رسمی بیاید 

در مراسم مهریه را دویست هزار تومن تعیین کردند 

منتظر بودم که پدر چونه بزند ولی نزد

بعد مراسم گفتم چرا نگفتید زیاده !

گفت خوبیت نداشت

بعد سوال کرد حالا کدوم یک از دخترا بود 

آخه سه دختر دم بخت روبروی ما نشسته بودند !

زنگ به مادر زدم گفتم این طوریه 

او هم اعتراض سر مبلغ مهریه کرد و گفت مهریه خواهرت که دبیره پنجاه هزار تومن است 

ما هم به واسطه گفتیم مهریه فقط پنجاه هزار تومن 

او هم موقع خرید حلقه  با شرمندگی گفت والا اینها اینو می گن  .

پدرم گفت اصلا همان مقدار مهریه خواهر بزرگتر عروس خانم 

حاجی سوال کرد مهریه دختر بزرگه چقدر است  ؟

عروس هم گفت صد هزار تومن !

حاجی گفت قبول ما که کیسه برای شما ندوخته ایم 

بعد معلوم شد مهریه ی خواهر بزرگه پنجاه هزار تومن بوده است !

همان روز حلقه را خریدیم و نامزد شدیم 

البته طبق رسومات آن زمان ما باید پانزده هزار تومان شیر بها می دادیم 

که پدر قبول کرد 

و پانزده هزار تومان خرج خرید وسایل خواب و یک فرش ماشینی شد 

بقیه وسایل مثل یخچال و لباسشویی و اجاق گاز و ظروف  و کولر گازی و آبگرمکن گازی را از قبل خودم تهیه کرده بودم  و نیاز نبود خریداری شود 

عروس هم یک قطعه فرش دستباف و یک سرویس چینی دوازده نفره همراه با یک دست ظروف ملامین به عنوان جهیزیه آورد 


نظرات 2 + ارسال نظر

سلام. چه خواستگاری جالب و زیبایی
دمتون گرم که اینجا نوشتید
وب منم بیاید لطفا

سلام
با سپاس از حضور شما

Baran 1400/04/12 ساعت 23:41

درود بر شما
خدا شما رو با صحت و سلامتی ۱۲۰ سال حافظ و نگهدار باشه
انگار که من هم همراه شما آمده بودم و..
خداوند حاجی و مادر جان رو رحمت کنه
برای چوپان وقتی خاستگاری رفتن.پدر عروس گفت،این هم مث دختر خودتون.هر خرجی برای اون گرفتین.برای این هم درنظر داشته باشین..
من نرفته بودم.اجماعا سرمای شدیدی خورده بودیم و..
گفتم؛خاله جان رو ببرید بجای من.
خدا اموات شما رو رحمت کنه.
خاله جان تعریف کرد.وقتی پدر عروس گفت.هرچه مهر دختر شما.مهر دخترم همان مقدار باشه،به اش گفتم،شما میدونی مهر دختر ما چه مقداره؟
گفت .نه نمی دونم.ولی هر چه هست قبوله.
خاله جان گفت.به اش گفتم.مهر دختر ما.یک جلد قرآن مجید و۱۴ سکه اس ...
گویا .پدر عروس سرخ شد.زرد شد.مهمان ها شون بخنده افتادن..
پدر و مادر دیدن اینجورِ.میگن ۱۲۰ تا سکه .
روز عقد چوپان میره ب پدر عروس می گه من این مقدار سکه رو قبول ندارم.پدرعروس ساکت نگاهش میکنه.به مامان خبر میدن.چوپان با پدر عروس در پچ پچه.مادر سر می رسه و
می پرسه چیه؟پدر عروس میگه ...مادر به چوپان میگه.برو سرجات بشین.همان ۱۲۰ سکه قبوله.
هر وقت.صحبت مهر و..میشه.به مامان میگم مهر چوپان گردن شماست.شما قبول کردی.شما باید پرداخت کنی.عصبانی میشه.میگه به من مربوط نیست.میگم ب خودش مربوط بود.شما نگذاشتی.وخوب.عصبانی میشه.میگه اصلا گردن توعه
میگم آقای امیر علی خان؟عروس گفت صد هزار تومان.منظور حاج خانم تونه؟عجب عروس زبلی

سلام
بله ایشان فرمودند
حالا ما مانده ایم که پنجاه باهاش حساب کنیم یا صد !
البته پانزده هزار تومان شیر بها از مهریه کسر می شود در عقد نامه هم آمده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد