باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

رویای بودن

اون قدیم قدیما 

مردم آسایش بیشتر داشتند

چون آدمهای اون روزا مثل این روزا نه ولخرج بودند و نه اینقدر اسراف کار 

مثلا یخچال خیلی ها نداشتند 

فریزر که خیلی ها نمی دانستند چه هست 

خرید روزمره بود 

لباس ها از پدر به پسر و از پسر به فرزندان کوچکتر می رسید 

حتی جوراب که نوک اش پاره می شد با قیچی کوتاه می شد و دوباره دوخته می شد 

دامن ها کوتاه تر از زانو بود 

خانمها اگه شلوار می پوشیدند همراهش مانتو و روسری نبود 

فقط یک بلوز کوتاه به تن داشتند 

یک ساعت توی صف نون لواش برای ده دونه 

میوه  خلاصه می شد به هندوانه و انگور و خربزه

مسافرت هم فوقش مشهد بود

مسافرت هوایی معمول نبود 

اوقات بیکاری با داستان شب رادیو پر می شد 

هیچ کس به مخیله اش هم نمی رسید استانبول و کیش و لندن برود

شادی مردم. در کنار هم بودن بود 

تفریح کوچک بچه ها گرگ گرگ بازی ( گرگم بهوا ) و الک دولک بود 

خلاصه زندگی بسختی امروز اصلا نبود 

دلم برای نفس کشیدن تنگ شده است 

آنهم عمیق 

برد و باخت هم در حد شیر یا حد 

نظرات 1 + ارسال نظر

ولایت ما ،
همراه دامن و پیراهن کوتاه و
یا بلند و
متوسط ،شلوار می پوشن.

آن وقت ها،مثلا بیست و خورده ای سال پیش...
پسر بچه ی یکی از بستگان،
کا از پایتخت آمده بود ...از مادرش پرسید،
مامان؟
چرا این ها اینجور لباس می پوشند؟
مامانش پرسید ،چه جور پسرم؟
گفت،اون زیر شلوار پوشیدن.چرا خاله مژی فقط دامن می پوشه.فقط پیرهن؟
مامانش گفت،
آخه این ها دهاتی اند عزیزم.

امیرحسین چهارسالش بود .
اصالت پدر و مادرش دهات خودمونه.

بله،اون قدیم ها دهات ما هم صفا و آسایش خودش اش را داشت...

دهات ما هم
دور میدون جمعیت زیادی جمع شده بود
در ابتدا فکر کردم?مغازه ی کفش ملی دور میدان آتش گرفته
وقتی جمعیت را کنار زدم
دو دختر مینی ژوپ پوش را دیدم که به آن فروشگاه پناه برده بودند
بعد پلیس جمعیت را متفرق کرد و آن دو نفر را با اسکورت خارج کردند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد