باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

اربعین

ساعت دو و  نیم سه بود 

صدای بارون را روی چادر شنیده می شد 

همه ی آنها ییکه شب را بیرون خوابیده بودند مجبور کرده بود به داخل چادر ها بیایند

بر خواستم و برای زیارت راهی حرم شدم به خیال خودم خلوت است 

ولی شلوغ تر از قبل بود 

زیارت وارث را خوندم واز طریق بین الحرمین به زیارت حضرت ابوالفضل رفتم 

نماز صبح هم همانجا به جماعت خوندم 

و بعد برگشتم 

بعد صبحانه زیارت اربعین  را در فضای باز خوندیم و به سخنرانی هم  گوش دادیم 

متصدیان موکب اطلاع دادند فردا موکب ها جمع می شود 

فردای اربعین با متصدیان کمپ صحبت کردیم تا شاید بگذارند یکی دو روز اضافه بمانیم تا بتوانیم به کاظمین و سامرا برویم 

ولی کفتند امروز موکب ها جمع می شوند 

ما هم شاهد جمع شدن آنها بودیم

پس تصمیم گرفتیم برگردیم 

کرایه ماشین ها تا مهران به دویست هزار تومن هم می رسید 

بالاخره با مینی بوس با قیمت صد و شصت تومن راهی مهران شدیم 

ساعت نزدیک یازده بود تا راه افتادیم 

در کنار من پسر دانشجوی شیرازی نشسته بود 

اولش فکر کنم پانزده شانزده ساله باشد 

ولی گفت دانشجوی سال اول کاردانی الکترونیک است 

کمی در باره ی رشته ی تحصیلی اش صحبت کردیم 

او تنها مسافرت می کرد 

بین راه راننده گفت کرایه ها را جمع کنید 

نیمی از مسافر ها پولها را دادند 

ولی نیم دیگر که از دهات های اصفهان بودند بازی در آوردند و می گفتند وقتی به مقصد رسیدیم 

کرایه می دهیم 

که باعث اوقات تلخی شد 

بالاخره راننده به شرطه ها متوسل شد 

شرطه ها کرایه را از آنها گرفت 

راننده هم در نزدیکترین نقطه مرزی ما را پیاده کرد

در بین مسافر ها جوانی اصفهانی بود به او گفتم تو بر عکس همشهری هایت آدم با شخصیت و?با کلاسی هستی چرا همشهری هایت اینطور بازی در آوردند

جواب داد آنها همشهری من نبودند

نماز مغرب و عشا را در مهران خواندیم 

و با اتوبوس به پایانه مهران رفتیم 

و به دنبال اتوبوس برای رفتن به تهران پایانه را زیر پا گذاشتیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد