خسته هستم ولی این خستگی را به دل می خرم ورق می زنم روزنامه ای را که شاید خبری از گمشده ام بجویم در بین حلقه های اشک جمع شده بار دیگر چهره معصوم ترا مجسم می کنم که در هاله ای که دورش زده شده تبسم می کند نمیدونم بار دیگر صدای دق البابت راخواهم شنید یا نه
با احساس بود ولی بیهوده