باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

نوشته ای بر آب

خسته هستم ولی این خستگی را به دل می خرم ورق می زنم روزنامه ای را که شاید خبری از گمشده ام بجویم در بین حلقه های اشک جمع شده بار دیگر چهره معصوم ترا مجسم می کنم که در هاله ای که دورش زده شده تبسم می کند نمیدونم بار دیگر صدای دق البابت راخواهم شنید یا نه
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1391/09/08 ساعت 11:33

با احساس بود ولی بیهوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد