باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

برنامه ریزی

امروز هشتم  

نوبت تزریق  مرحله ی دوم   همسر بود 

بعد گفت سه شنبه برو طلاها را از بانک ترخیص کن 

بعد یک گردن بند را جدا کن  بقیه را دو باره رهن بگذار 

بعد از ظهر هم سراغ دختر برو 

چهارشنبه هم صبح زود باید برویم  بیمارستان 

گفتم یعنی ما باید او را بیمارستان ببریم‌

چرا شوهرش نبرد 

گفت شب کار است 

گفتم مرخصی بگیرد 

اما بحث کردن بیفایده است 

میگه من پیشش می مانم ولی روز یکشنبه میام تا شب برویم فرودگاه برای بدرقه مسافران 

و این را هم فراموش کرد که

قراره شنبه پسر و عروس شام خانه ی ما باشند 

پ ن 

همیشه کار ما قاطی می شه 

دختر چهارشنبه وقت زایمانش است 

پسر روز دوشنبه ساعت پنج صبح پرواز دارد 

آن یکی دختر که قرار بود کمک کار باشد 

فعلا چون با کرونایی ها دم خور بوده است  ممکن است ناقل باشد از برنامه حذف شده است 

خانواده پدر بچه هم که زیر بار مسولیت هیچ وقت نرفته اند 

من هم که رابطه ام با پدر بچه تیره است 

ولی بالاخره طبق روال همه چیز با مدد الهی راست و ریس خواهد شد 

ان شاالله

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran 1400/06/09 ساعت 10:33

سلام بر شما
خدا به شما و عزیزان تون سلامتی و دل خوشی ببخشه
خدا پشت و پناه گل دختر و مسافران باشه
دست شما هم بابت همه ی لطف و زحمات تون درد نکنه

چهار شنبه؛لطفا منو هم بی خبر نگذارید.که از الان.استرس گل دختر تونو گرفتم.

پ.ن
توکل به خدا.طبق برنامه حاج خانم.بخیر و خوشی پیش برین
+خیلى خوشحال ام که،دایی جانِ مرد صدمیلیونی حضور دارند.

سلام
ممنون
دعایش کنید

Baran 1400/06/10 ساعت 13:20

سلام بر شما
وقت اذان.به افق رشتِ.یاد گل دختر تون افتادم
ان شاءالله که،بخیر و خوشی،مرد صد میلیونی تشریف آوردن و
مادر و مولود سلامت اند و
خوش قدم باشند الهی...

سلام
و سپاس
بله ساعت دوازده متولد شد
الحمداله هر دو خوب اند
سپاس به خاطر دعاهای خیرتون

Baran 1400/06/15 ساعت 07:57

آقای پسر و عروس خانم شما،پنج صبح پرواز داشتن.
من از سه و نیم بیدارم.
والا به سن و سال نیست.پسر یه مادر دیگه.عین پسر خود آدمه.حتی اگه .آدم هم سن و سالِ پسر یه مادر دیگه باشه.حتی آقاجان بنده.
واینجور وقت ها.اجی می گفت،مادر،مادر را می فهمد.بعد ها،وقتی مادری می گفت،خودت مادری می فهمی چی میگم.یاد حرف اجی می افتادم.بعد به این فکر می کردم.خداوند همین جور کشکی کشکی بهشت رو برا مادر...
دل ام تراش برلیان می خوره.
خوب دیگه.منبر رفتن بس است و
خدا را شکر که،مولود هست و حاج خانم شما را سر گرم می کند و
خداوند پشت و پناهِ دایی جان اش باشد

سلام
سپاس
ساعت سه و نیم که بیدار شدم
دیدم داره چت تصویری می کند
من هم رفتم یک بای بای باهاشون کردم
بعد هم نماز خوندم و تا نزدیکای اذان خوابیدم
ساعت نزدیک اذان ظهر بود که نت فرستاد
ما الان فرودگاه اشتلگارت هستیم و رسیدیم
سپاس خداوتدی که در هر حال هوای بندگانش را دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد