باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

یادی از او

برادر کوچکم  وقتی که ازدواج کرد 

مادر خدا ببامرزم یک پسر بچه را بغل عروس داد 

گفت بگذار بچه ی اولشان پسر بشه 

اتفاق بچه ی اول پسر شد و البته به همان یک پسر اکتفا کردند

خانم همسایه یک پسر و یک دختر داشت

سر سومی که بار دار بود

مادر خدا بیامرزم یواشکی صدایش زد  یک ته استکان بهش آب باران داد گفت ان شاالله پسر بیاوری 

اتفاقا پسر آورد 

به خاطر این مسئله ی‌  پسر آوری 

همسرم همیشه از مادر خدا بیامرزم شاکی بود 

که چرا بین من و آن عروس 

و بین من و آن زن همسایه رعایت انصاف نکرد 

از همه جالب تر از اقوام هر کس کارش گره می خورد دست به دامان مادر خدا بیامرزم می شدند 

که ختم صلوات برای ما بگیر 

جالب اینکه ختم صلوات هاش کار ساز بود 


نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/04/06 ساعت 18:25

سلام بر شما،
خداوند اموات شما رو رحمت کنه.روح مادر شاد

این مسئله ی پسر آوری
خیلی باحال بود


یعنى ؛مادر بخاطر شمای دختر دوست ،انصاف رو رعایت کردن

سلام
با سپاس
خدا همه‌ی اموات را بیامرزد
ما هم که به آنها خواهیم پیوست بیامرزد
برادرم نوه مرا بغل عروسش داد
حالا عروس یک دختر باردار است
البته پسرش شدید پسر دلش می خواست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد