باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

بچه ی فضول

چند سال پیش در حال قدم زدن بودم

یهو  پسر همسایه را دیدم با کاسه داره روی کارتن های شعله ور ٱب می ریزد 

یکی گفت آقا یرو کمکش الان است که خونه شعله ور شود 

گفتم کار من نیست زنگ بزنید آتش نشانی 

گفت برو‌ همکارت است زن و بچه اش شما را می شناسد 

وگرنه من می رفتم‌ 

من هم از پله ها بالا رفتم یک نفر دیگر هم آمد 

شعله ها داشت به پرده می رسید شیشه ها هم‌شکست 

باعث شد آتش شعله ور تر شود 

خانم همسایه هم داخل حمام هی‌به‌ پسرش اعتراض می کرد 

چرا در را روی غریبه باز کرده ای 

من پرده ها را با دست بسمت بالا گرفتم نا شعله ور نشود 

و آن نفر بعد فرش و موکت را کنار زد و دو سه تا تشت از آشپزخانه آب روی کارتن ها ریخت تا آتش خاموش شد 

خانم خانه از پسرش مرتب می پرسید چی شد چی شد ؟ 

آتش که خاموش شد گفتم خانم تمام شد 

و از منزل خارج شدیم 

خدا می داند چه به سر آن خانم آمد و چه دلهره ای داشت 

نه می توانست از حمام بیرون بیاید و ما هم نمی توانستیم با آن وضعیت خانه را ترک کنیم 

حالا ما هم م‌ونده بودیم که چه کار کنیم اگه خانه کاملا شعله ور شود ؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر

کار درستی کردید

Baran 1400/03/20 ساعت 17:27


خدا واسه ی دوست و دشمن نخواد..

ده س خوش؛ خداوند به شما سلامتی و طول عمر باعزت عنایت کنه

با سلام
آرمین
خداوند به شما و خانواده عمر با عزت عنایت فرماید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد