باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

کنکور

با قبولی در امتحاتات کلاس دوازده 

برای امتحان وروی به دانشگاه ثبت نام کردم‌ .

تا سال قبل هر دانشگاه جداگانه امتحان ورودی داشت و  سوالات کلی بود .

ولی از شانس بد ما کنکور سراسری و با انتخاب رشته و آزمون بشکل تستی چهار جوابی بر گزار می شد  .

و آزمون هوش هم به آن اضافه شد .

من هم هیچگونه تجربه ای در مورد سوالات نداشتم .

به طوریکه سر جلسه ی امتحان مخصوصا تست هوش اصلا رابطه بین اعداد و اشکال را نمی فهمیدم  .

امتحان را دادیم و نتیجه امتحان هم که معلوم بود .

با مشخص شدن نتیجه ی قطعی خود را برای اعزام به خدمت معرفی کردم 

روز ده آبان در سرمای شدید پاییزی به خدمت اعزام شدیم .

ابتدا به سنندج و بعد به جهرم رفتم 

شش ماه آموزش ابتدایی نظامی تمام شد 

و زمان تقسیم رسید 

من جز بلا تکلیف ها بودم یعنی شهرستان ها پر شده بود و تنها جایی که مانده بود پادگان جلدیان در آذربایجان بود ؛ به افسری که در حال تقسیم کردن پرسنل بودند  گفتم : جناب سروان میگن  کرمانشاه جا  دارد !

لیست را نشانم داد گفت به جای شصت نفر شصت و یک نفر سهمیه دادم  .

دلشکسته توسل کردم به باب الحوائج حضرت عباس 

ده دقیقه بعد همان افسر گفت کی می خواست کرمانشاه برود  .

ده دوازده نفر دست بالا کردیم !

مرا نشان داد و گفت این بود 

السلام علیک یا ابوالفضل العباس 

خدایی لقب باب الحوائج زیبنده ی توست 

از خوشحالی به هوا پریدم و خدا را شکر کردم  

از کرمانشاه ما را به قصر شیرین انتقال دادند و‌سپس در یک پاسگاه ژاندارمری مشغول خدمت شدیم 

کتابهای درسی را با خودم بردم و اوقات بیکاری را مشغول دوره کردن درسها و تمرین زدن تست کردم 


نظرات 1 + ارسال نظر
Baran 1400/01/16 ساعت 12:34

سلام،
ژاندار مری واژه ی بامزه ایِ
ای کاش.جریان شکار آهو رو به ام نمی گفتین

با درود
آره والله دردناک بود
خدا از ما بگذرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد