باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

ما و کربلا

بالاخره مثل اینکه قسمت ما هم شد 

سه چهار روز بود که دنبال بلیط بودیم گشتیم و نبود 

همسفرم با توجه به خبر ها تمایل داشت که دیرتر سفر را آغاز کنیم 

هنوز پاسپورتش نیامده بود 

بالاخره دو سه روز بعد برگ خروجش آمد 

با هم روانه ی پایانه غرب شدیم 

بلیط برای ساعت ده شب روز بیست و یکم مهر گرفتیم

ولی ساعت یازده حرکت کردیم 

صبح ساعت حدود دوازده به مهران رسیدیم 

از مرز گذشتیم و دربند دنبال وسیله ی نقلیه  برای رسیدن به نجف 

بالاخره با اتوبوس که راننده اش جوانکی بود با ابروی برداشته شده و سیگاری حرفه ای راهی نجف شدیم 

بین راه با میوه و آبمعدنی از مون پذیرایی می کردند 

راه بندان سختی بود 

مسافت پنج ساعته را حدود هشت ساعت طی کردیم 

تا بالاخره ساختمانهای نجف پیدا شد 

دنبال جای خواب بودیم که به موکب استان البرز برخوردیم 

بعد از نامنویسی و گذاشتن کوله پشتی در چادر راهی زیارت شدیم 

حرم فوق العاده شلوغ بود با فشار جمعیت داخل حرم شدیم 

ولی دستمان به ضریح نرسید 

تا ساعت دو نیم شب آنجا بودیم 

بعد به موکب برگشتیم 

فاصله حرم تا موکب فکر کنم چهار پنج کیلومتر می شد 

آنهم از مسیری که قبلا ندیده بودم و به مسیر پله برقی مشهور بود 

%D