باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

نیاز

کلاس ده بودیم معلم جبر ومثلثاتی داشتیم که سال اول تدریس اش بود هر روز صبح اطو کشیده و ادکلن زده و باصورت سه تیغه  سر کلاس حاضر می شد 

درس می داد و بچه ها را یکی یکی برای حل مسئله پای تخته سیاه می برد 

بین بچه ها یک همکلاسی داشتم به نام حسنی که همیشه چهره اش خندان  ولی در عوض ریاضیاتش ضعیف  بود

هر بار که پای تخته می رفت استاد ریاضی با تمسخر می گفت هه هه هه حسنی بلده بخنده ولی مسئله بلد نیست حل کند 

خب مملکت حلبی ساز هم می خواهد

حسنی بزرگ شد دست تقدیر هم حلبی ساز شد با یک مغازه کوچک که دو سال بعد سه دهنه مغازه شد و با ملک سه طبقه روی آن

اما استاد ریاضی ما هنوز همان مرد اطو کرده ی ادکلن زده ی با دندان های مصنوعی بود که هر چند وقت یکبار هم  با  همکارانش جلو مجلس  جمع می شدند 

 اما حسنی هنوز هم لبخند به لب دارد شاید و  آهسته زیر لب می گوید مملکت به معلم ریاضیات هم نیاز دارد


نظرات 2 + ارسال نظر

سلام دوست عزیز
خاطره خیلی جالبی بود .
راستش یاد اونهمه رفتارهای بد بعضی از معلمهامون افتادم که بدون هیچ آموزشی مارو زیر دست اونا مینداختن و اونا هم با عقده های خودشون مارو آموزش میدادن ...

سلام
به واقع حق با حسنی هاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد