باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

قصه ی ما

وقتی داشتم زیارت عاشورا را زمزمه می کردم

یک دفعه یاد اون قرآن خونای سر مزار افتادم

وقتی  قرآن را می خونن  یک چشمشون هم به دست طرف است 

که کی از جیبش بیرون میاد

نظرات 1 + ارسال نظر

یاد دعای جوشن کبیر شب قدرافتادم که هی نگا میکنم چند صفحه منده تموم شه :(

واقعا وقتی قدر این چیز ها را ما داریم ندانیم همین می شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد