باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

طعم گس

من در آن ناکجا آبادی نقس می کشم که ابتدای و انتهای آن صفر است گفتی که گزیه کردن نه از روی ضعف که از روی طولانی استقامت است من می گویم که اشک هایم نه از این است و نه از آن آیا گریه ی شوق را دیده ای ؟ هنوز گرمای دستت گواه است بر داشتن توان پس بی جهت از ناتوانیت نگو که من مزه ی ترس را بار ها چشیده ام من می فرستم می فرستم اما سکوتت را دوست دارم من هم نگران بادم که پیام آور همیشه گی بوی تست که ناگاه پشیمان از وزیدن شود من هم هوس رفتن دارم نه از خودم بلکه بسوی تو گفته بودی نقره داغ می دانی چیست ؟ می داتم وقتی که بارها و بارها طعمش را چشیده ام
نظرات 4 + ارسال نظر
این روزها من 1391/09/13 ساعت 11:48

این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد.........

به من گفت بیا
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم

یه زن 1391/09/16 ساعت 23:24 http://1-zan.blogsky.com/

سلام
طعم نقره داغ رو خوب چشیدم...
...............
رنگ و بوی پستاتون خیلی عوض شده...
قلمتون جاودانه.

[ بدون نام ] 1391/09/19 ساعت 17:08

بیائید بیائید به تماشا
در همین پارک نزدیک
روی نیمکتی که دو نفر نشسته اند
در زیر پایشان
لخته های خون دلمه بسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد