دیگر بس است زوضه خوانی برای قبری که مرده ای ندارد نوشته هایت همیشه در یک یک اعضایم اثز می گذارد اینگار سرب داغی است که بجای خون در رگ هایم جاری شده است می خوانمت نثر هایی را که به شعر شباهت دارد اینگار زمزمه ی است برای آرامش من و یا شعله ای برای روشن کردن سیگار درونم بنویس که نوشتنت نویدی است برای دیدن تو دلم می خواهد که این سمفونی ات همیشه جاوید در تالار روحم نواخته شود
مدت هاس که ما بر سر گوری به سر خود می زنیم که نه زنی و نه مردی و نه کودکی در آن آرمیده اس
انگار این قسمت ماست بر سر زدن و فریاد عبث کشیدن
بابایی کی رو اینقد تحویل گرفتی؟؟؟
اونم یکی دیگه از دختر هایم هست که تو وبلاگ نویس است
به کسی دل نبند.
به کسی وابسته نشو.
همونطوری که بی هوا میاد،
بی هوا هم خواهد رفت.
مثل بــــــــــــــــــــــــاد....
هیچ وقت نمی تونی جلوی آمدنش رو بگیری
و هیچ وقت هم زمان رفتنش رو نمی فهمی
........
و اگه روزی وابسته شدی،
متوقع نباش.
تو نمیتونی برای باد، تکلیف تعیین کنی!
آخ که خیلی بدلم نشست
حیف که آدرسی نداری تا برایت مثل خودت بنویسم