باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

تقدیم به آنا

تقدیم به آنا دنبال گل واژه هایی هستم که به پایت بریزم باز هم دیر به مقصد رسیدم محلی که تو باید باشی ولی نیستی تو هم مثل آن بچه های کوچکی هستی که نیمه شب زنگ خانه ها را بصدا در می آوردند و وقتی در باز می شود هیچ چیز جز تاریکی نیست نمیدانم چرا برای دیدنت اینقدر شتاب دارم که به واژه های چه زود دیر می شود بار دیگر بر نخورم
نظرات 2 + ارسال نظر
ناشناس آشنا 1391/09/11 ساعت 15:23

دل به هـــر کـــس مسپار !!!

گــــرچه ، عاشــــق باشد

حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ...

او بجــــز عشــق باید

لایق عمق نگاهت باشد

و کمی هم بیــــــمار

تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...

دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!!

اگر اختیاری باشد بله ولی این از اختیار خارج است و به جبر تبدیل شده است

جواد 1391/09/11 ساعت 15:32

عجب موجود سخت جانی ست دل ! هزار بار تنگ میشود ، میشکند ، میسوزد ، میمیرد و باز هم برایت میتپد !

می شکند می شکند می شکند تا دیگر تپیدن از خاطرش برود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد